پارت۱۰۳ - نمی دونم! مثل اینکه قضیه شرط بندی بوده. با داوود - شرط؟ سرچی؟ - سریکی از استادها! دقیق نمی دونم. از اینور اونور شنیدم. داوود اونجاست. برو از خودش بپرس خودش را به داوود رساند. - داوود؟ اینجا چه خبره؟ سعید دوباره سوتی داده؟ داوود گفت: - چه جورم! بعد نگاهی تمسخرآمیز به سعید انداخت و گفت: - وقتی شرط می بست فکر نمی کرد این بلا سرش بیاد شروین با هیجان پرسید: - حالا سر چی شرط بسته؟ - داشت کری می خونه. منم بهش گفتم ثابت کنه. می گفت مهدوی می ره بیلیارد. می گفت رفیق بابکه شروین آنچه را می شنید باور نمی کرد به سعید خیره شد و داوود ادامه داد: - می دونستم داره خالی می بنده. وقتی قرار میذاشت خیلی از خودش مطمئن بود ولی دیشب که تو تنها اومدی باشگاه قیافش دیدنی بود داوود خندید و شروین با ناباوری و چشمانی که از تعجب گرد شده بود به داوود نگاه کرد و پرسید: - دیشب؟ - آره! قرار بود مهدوی بیاد اما تو تنها اومدی شروین هر لحظه که می گذشت تعجبش به خشم تبدیل می شد. باور نمی کرد سعید تمام این مدت برایش فیلم بازی کرده باشد. شاهرخ دنبال شروین آمد ولی شروین که خشم همه وجودش را گرفته بود به طرف سعید رفت. سعید دورش تمام شده بود و داشت به سمت جمعیت می آمد که یکدفعه کسی را جلوی خودش دید. نگاه کرد. شروین بود. شروین دست دراز کرد یقه سعید را گرفت و کشیدش بالا. جمعیت متعجب به هم نگاه کردند. شروین داد زد: - برای چی؟ چرا فیلم بازی کردی؟ نامردی هم حدی داره سعید دست شروین را از یقه اش کند. - چه خبرته؟ به تو چه ربطی داره؟ - حالا نشونت میدم چه ربطی داره دوباره یقه سعید را گرفت، دستش را عقب برد اما قبل از اینکه بزند صدائی مانع شد: - شروین! صدای شاهرخ بود که از پشت سرش می آمد: - اشتباه اونو با یه اشتباه بزرگ تر جواب نده شروین که یک دستش به یقه سعید بود و یک دستش عقب با عصبانیت در چشمان سعید خیره شد. دوست داشت با همه توانش می زد اما حرف های شاهرخ مانع شد. دندان هایش را به هم فشار داد و بعد از کلی کلنجار با خودش دستش را انداخت و به طرف شاهرخ برگشت: - ولی اون فیلم بازی کرد. منو گول زد - می دونم اما کاری که تو می کنی راه حلش نیست - پس چی راه حلشه؟ برای تو نقشه کشید. می خواسته آبروتو ببره می دونی به بچه ها چی گفته؟ شاهرخ آرام سر تکان داد: - آره، شنیدم. ناراحت هم شدم اما این اجازه رو نداری که دست روش بلند کنی - ولی ... - ولی نداره، اون اشتباه کرده و من باید باهاش برخورد کنم تو چرا برای خودت دردسر درست می کنی؟ اگر هم به خاطر خودت می زنی پس به اسم من نزن بعد در حالی که از کنار شروین رد می شد گفت: - تو دفترم منتظرتم و رفت. جمعیت نگاهش را از شاهرخ به شروین چرخاند و منتظر عکس العمل شروین شد. سعید با پوزخندی گفت: - دیدی که گفت به تو ربطی نداره شروین از خشم دندان قروچه کرد، دوباره دستش را بالا برد نگاهی از پشت سر به شاهرخ که آرام به سمت ساختمان می رفت انداخت. - لعنتی دستش را انداخت، یقه سعید را ول کرد و با اخم هایی در هم و قدم هائی تند به طرف در دانشکده رفت. * روی صندلی پارک نشسته بود، نگاهش به روبرو خیره مانده بود و اتفاقات توی ذهنش مرور می شد. صدائی که از کنارش آمد او را از فکر بیرون کشید - فکر می کردم اینجا باشی شاهرخ بود. کنارش نشست. ادامه دارد... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda