... : □●از آشپزخانه صدای تَق‌تَق بلند و نهیبی آمد. سریع خودش را به آشپزخانه رساند. دم آشپزخانه بوی سوختن را حس کرد. آقا هم خودشان را به آشپزخانه رساندند. وارد شدند و از نگاه پسر به یخچال، ماجرا را فهمیدند. لبخندی بر لبانشان نشست. □●رو به آقا کرد و با اطمینان به اینکه این‌بار قبول خواهند کرد، گفت: «آقا جان! این گدای سر کوچه یک فریزر خریده است، این بقال هم شاهد است، ولی ما یخچال عادی هم نداریم!» آقا گفت: «نه، ما هم مثل آنهایی که ندارند...» □●(این بهشت، آن بهشت، ص٨۵؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)●□ @mohamad_hosein_tabatabaei