باز شب شد و صدای پر از سکوت سوار بر اسب تاریکی شروع کرد به یورتمه رفتن با هر قدمی که برمیداشت هر چه افکار پوچ و توخالی بودخودنمایی میکرد صبر را پیشه کردم تا اندکی از این سکوت را بشنوم اما صداهای ناهنجار و گوش خراش در این سکوت روح را به صلابه میکشید راهی برای رهایی از این سکوت پر صدا نداشتم شاید شما هم گرفتار این لحظات شده باشید ولی هرگز به عمق این سکوت شبانه پی نبرده اید اندکی آرامتر یک به یک صداها را ثبت میکنم صدای لرزان و جیر جیر کنان پنکه ی سقفی صدای باد خنک و دلچسب اسپیلت صدای موتور یخچالها که هر کدام از بس کهنه شده اند ساز ناکوک میزنند صدای دورادور وزقهای کنار تالابها گاهی گذرا صدای آرام گربه های شبگرد که حتی توان شکار هم ندارند اگر ریزبینتر باشم که باید تا صبح فقط صداهای سکوت را بشمارم حال ای همراه چگونه این سکوت را بشکنم تا به رهایی راه یابم؟ چگونه نسبت به این همه صدا بی تفاوت باشم؟ تنها این نتیجه برایم میماند که ارتفاع بالینم را بیشتر کنم و بیخیال پلکها را سنگین کنم پس ای سکوت به آرامشی که داری نناز که از هر صدایی صدایت بلندتر است (سنگ صبور)