✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸در ايام «مالك بن دينار» مردى بود كه تمام عمر خود را در خرابات به سر برده و روى به خير نياورد و انديشه نيكى بر او نگذشت 🔹نيكان روزگار از او حذر كردند تا وقتى كه فرشته مرگ دست مطالبه به دامن عمرش دراز كرد او چون دريافت وقت مرگ فرا رسيده‏ نظر در جرايد اعمال خود كرد نقطه اميدى در آن نديد 🔸به جويبار عمر نگريست شاخى كه دست اميد بر آن توان زد نيافت آهى از عمق جان كشيد و به سوى ربّ الارباب روى كرد و گفت: 🌟يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ ارْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ🌟 🔹اين را گفت و جان داد 🔸اهل شهر به مرگ او شادى كردند و بر جنازه او به شادى گذشتند او را به بيرون شهر برده به مزبله انداختند و خاک و خاشاک بر جنازه‏اش ريختند 🔹مالک بن دينار را در خواب گفتند: فلانى درگذشته و به مزبله‏اش افكنده‏اند برخيز او را از آنجا بردار غسل بده و در مقبره نيكان دفن كن 🔸گفت: پروردگارا او در ميان خلق به بدكارى معروف بود؛ 🔹مگر چه چيز به درگاه كبرياى تو آورده كه سزاى چنين كرامتى شده است؟ 🔸جواب آمد: چون به حالت جان دادن رسيد كه نامه عمل خود را نظر كرد و چون همه را خطا ديد مُفلسانه به درگاه ما ناليد و عاجزانه به بارگاه ما نظر كرد چون دست بر دامن فضل ما زد بر دردمندى او رحم كرديم و چنان او را بخشيدم كه انگار گناهى نداشته بود، از عذاب نجاتش داديم و به نعمت‏هاى پايدارش رسانديم 🔹كدام درد زده به درگاه ما ناليد كه او را شفا نداديم؟ و كدام غمگين از ما خلاصى طلبيد كه خلعت شادكامى بر او نپوشانديم؟ 📚كتاب داستاهای عبرت آموز شيخ حسين انصاری