خاطرهای از مرحوم سید هاشم رحمت الله علیه
زمانی در ایام زیارتی، زواری از ایران برای زیارت بهکربلای معلّی آمده بودند و در بین آنها افرادی حضور داشتند که با مرحوم استاد سید هاشم حداد رحمت الله علیه دوستی و رفاقت داشتند. در کنار منزل آقا منزل دیگری بود که حکم زائرسرا داشت میهمانان وقتی ناهارشان را میخوردند و نمازشان را اقامه میکردند همین که قصد میکردند مقداری استراحت کنند سر و صدای بچهها در کوچه شروع میشد. یکی از آنها عرض کرد: آقا من با وجود این همه سر و صدا نمیتوانم استراحت کنم. آقا به او فرمودند: من صدایی نمیشنوم.
این قصه را زمانی به یک مثال، تمثیل کردم به این شکل که گاهی اوقات انسان توجهش را به امری معطوف و روی قضیهای فکرش را متمرکز کرده و از اطراف و اکناف خودش غافل میشود بهگونهای که به امور دیگر توجه ندارد.
فرض کنید همین الآن خبر خوش یا محزونی را برای شما بیاورند؛ مثلا بگویند: یکی از عزیزان شما فوت کرده است
تا مدتها میبینید که دل و افکار مشغول این امر شده است. حتی اگر امور دیگری ذهن شما را مشغول داشته، همۀ آنها کنار میروند و تمام فکر مشغول همان موضوعی میشود که برای شما رخ داده است. در مسائل معنوی هم به همین ترتیب است؛
لذا ای سالک راه خدا تو هم باید جهاد و کوشش کنی تا به این مرحله برسی تا تمام فکر و ذهنت معطوف به محبوب شود و غیر از او چیزی در دلت نباشد.
برشی از کتاب تسبیح کائنات