داســتــان مـعـنــوی
✍اسکندر ذوالقرنین در مسافرتهای طولانی
خود با یک جمعیت فهمیده برخورد کرد
که از پیراون موسی علیهالسلام بودند
زندگی آنان در آسایش توأم با عدالت
و درستکاری بود
🔹خطاب به آنان گفت: ای مردم
مرا از جریان زندگی خود آگاه سازید
که من سراسر زمین را گشتم
شرق و غربش را، صحرا و دریایش را
جلگه و کوهش را، محیط نور و ظلمتش را
مانند شما را ندیدم
🔸به من بگوئید چرا قبرهای مردگانتان
در حیاط خانههای شماست؟!
گفتند: برای آنکه مرگ را فراموش نکنیم
و یاد مرگ از قلبمان خارج نشود
🔹پرسید: چرا خانههای شما در ندارد؟
گفتند: به خاطر اینکه در میان ما
افراد دزد و خائن وجود ندارد
و همه ما درستکار و مورد اطمینان یکدیگریم
🔸پرسید: چرا حاکم و فرمانروا ندارید؟
گفتند: چون به یکدیگر ظلم و ستم نمیکنیم
تا برای جلوگیری از ظلم نیازی به حکومت
و فرمانروا داشته باشیم
🔹اسکندر پس از پرسشهای چند گفت:
ای مردم به من بگوئید که آیا پدرانتان
همانند شما رفتار میکردند؟
🔸در پاسخ پدرانشان را چنین تعریف کردند
آنان به تهیدستان ترحم داشتند
با فقرا همکاری مینمودند
اگر از کسی ستم میدیدند
او را مورد عفو و گذشت قرار میدادند
و از خداوند برای وی آمرزش میخواستند
صله رحم را رعایت میکردند
امانت را به صاحبانشان برمیگرداندند
و خداوند نیز در اثر این رفتار پسندیده
کارهای آنها را اصلاح مینمود
او به آن مردم علاقمند شد و در آن
سرزمین ماند تا سرانجام از دنیا رفت
📚بحارالانوار، جلد۲۳، صفحه۱۵۳