یا جواد الأئمه لب تشنه بود ، تشنه یک جرعه آب بود مردی که درد های دلش بی حساب بود   پا می کشید گوشه حجره به روی خاک پروانه وار غرق تب و التهاب بود   از بسکه شعله ور شده بود آتش دلش حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود   در ازدحامِ هلهله های کنیزکان فریاد استغاثه او بی جواب بود   یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد رفع عطش اگر چه کمال ثواب بود   آخر شبیه جد غریبش شهید شد آری دعای خسته دلان مستجاب بود   غربت برای آل علی تازگی نداشت در آن دیار کشتن مظلوم باب بود   تا سایه بان پیکر نورانیش شوند بال کبوتران حرم را شتاب بود   اما فدای بی کفن دشت کربلا آلاله ای که زخم تنش بی حساب بود   هم تیغ و نیزه خون تنش را مکیده بود هم داغدیده شرر آفتاب بود [در زیر آفتاب تو ماندی، حسین هم ای تشنه! دور از آب تو ماندی، حسین هم محسن ناصحی] با حلق پاره پاره نبودی، حسین بود نزد شراب‌خواره نبودی، حسین بود با طفل در بغل که گلویش بریده شد در انتظار چاره نبودی، حسین بود! وقت فرود نیزه به پهلوی بی‌پناه بر مرکبی سواره نبودی، حسین بود زخم از ستاره بر تنت افزون و بی‌شمار بر روی سنگ خاره نبودی، حسین بود وقت هجوم لشکر دشمن به خیمه‌ها در حالت اشاره نبودی، حسین بود در زیر آفتاب تو ماندی و او، ولی با جسم پاره پاره نبودی، حسین بود ✍