ز خضر گیرم و بر خاک ریزم آب حیات به زندگی شده‌ام بس که سر‌گِران بی‌تو در این بهار چو گل از سفر تو هم باز آی ببین چه می‌کند این چشم خون‌فشان بی‌تو گمان برند که من نیز با تو هم‌سفرم چنین که می‌روم از خویش هر زمان بی‌تو طفیلی‌ای که پس از میهمان به‌جا مانَد چه قدر دارد؟ جانْ مانده آن‌چنان، بی‌تو کجاست فرصتِ آن، کز فراق شِکوه کنم به‌غیرِ نام تو نگذشته بر زبان بی‌تو https://eitaa.com/joinchat/1801519111Cba7e16497a