شبی تاریک هنگام بازگشت در میان برف و زمستان فقیری را دیدم که در سرما میلرزید ولی نمیتوانستم برای او جایی گرم تهیه کنم. تصمیم گرفتم که همه شب را مثل آن فقیر در سرما بلرزم و از رختخواب محروم باشم . این چنین کردم و تا صبح از سرما لرزیدم و به سختی مریض شدم و چه مریضی لذت بخشی بود.