صدای سفر می ‏آید. مردی از تبار نور و عرفان، به آوایی حزین، نغمه خداحافظی می‏ خواند و کوچه‏ های غربت دنیا، زیر گام‏هایش سر خم کرده ‏اند تا عبور تمام صداقت را در خویش احساس کنند. به راستی دوزخ دنیا برای مردان بهشتی، تنگنای سیاه و تاریکی است که جز پریدن مرغ روحشان چاره ‏ای دیگر نیست و امشب، امام صداقت و مهرورزی، به بالاترین قله حقیقت قدم می‏ گذارد و زهر کینه در جویبار سرخ اندام مبارکش، تلنگری برای پرواز او تا عرش خواهد شد. امشب، اذان که می ‏گویند، گلدسته‏ های شهر در سوگش کمر خم می‏ کنند تا تعظیم رکوع نماز را دلشکسته‏ تر از همیشه زمزمه کنند. چه سنگین است خاموشی شمعی که پروانگان عشق را به دور حریم خویش، عشق‏ورزی می‏ آموخت....