سلام مولای من، مهدی جان ...
از حال این روزهایمان چه بگویم که جز درد و حسرت و دلواپسی، قصه ی دیگری نیست ...
انگار دنیا روی سرمان آوار شده ...
انگار تمامی درها بسته شده ...
انگار آسمان، تیره و تار شده ...
انگار در این نقطه از زمین، بی دفاع و دلْ غمین، اسیر چنگال غمیم ...
اما ... مگر می شود رهایمان کنید؟ ...
مگر می شود به دادمان نرسید؟ ...
مگر می شود دست مان را نگیرید؟ ...
... ای صاحب مهربانی های مدام ...
... ای مهربان ترین پدر ...
بسیجی علی نجات گودرزی