آوار غمت روی سرم ریخت یک خیمه رو داغ تو به هم ریخت چه ریخت و پاشی شد شبیه شدی به برگای پاییز ... چه ریخت و پاشی شد به خیمه اومدی ولی ریز ریز اربا اربا تنتو ، رو خاک صحرا دیدم ... خدا می دونه که تا بزرگ بشی خمیدم از خیمه تا بدنت با زانوهام رسیدم لطف نیزه ست تن بسیاره تسبیحی که شد صد  پاره ... کاری کردن  بابای تو هرجای دشت اکبر داره ................ اینقد کسی کشتش هم عزیز نیست قربونی هم اینقد آخه ریز نیست منای تو اینجاست بابای پیر تو شده ماتت منای تو اینجاست قبول باشه الهی خیراتت ... گفتم دارم یه علی ، کنارمه همیشه عصای پیری من، شکستی مثل شیشه هر جوری می چینمت تن تو تن نمیشه چشم خورد انگار قد و بالات خندیدن به اشک بابات ... قطعه قطعه پیکر برگشت اکبر رفت و اصغر برگشت شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1