🖌 🔹سیدرضی، شهادتی بی‌صبرانه - موقع بیان جمله آخر، بغضش ترکید و گفت «خدا از زبانت بشنود». کاملاً پیدا بود که غمی سنگین تار و پود وجودش را متأثر کرده است. یک سال گذشته بود و او هنوز لباس مشکی را از تن در نیاورده بود؛ پرسیدند چرا؟ گفت تا به قولش عمل نکند، از تن بیرون نخواهم کرد. حرفش کمی بوی لجبازی می‌داد، ولی نه. بی‌صبری‌اش، طبیعی بود، نمی‌خواست زیاد از «دوست قدیمی»‌اش که خود را مدیون او می‌دانست دور بیفتد. گاهی هم زیر لب غرغر می‌کرد؛ خود گفتی «تو دیگر به ‌‌درد ماندن نمی‌خوری، باید بروی» پس چه شد؟ چرا کمک نمی‌کنی؟ اشک جلوی دیدگانش را تار کرده بود، بلند شد رفت سمت پنجره، پرده را کنار زد ولی پنجره را باز نکرد. معلوم بود دنبال هوای تازه نیست، دنبال «جای تازه» است. بی‌حوصله برگشت در گوشه‌ای نشست و دست‌های خود را دور دو طرف صورتش گرفت. چشمانش بسته بود، معلوم بود در درونش غوغایی برپاست و دیگر چیزی او را قانع نمی‌کند. این حالت در او دقایق طولانی ادامه پیدا کرد. بعد از روی میز سوئیچ ماشین را برداشت و در دست خود فشار داد. مثل اینکه چیزی در ذهنش خطور کرده باشد. نزدیک‌ترین حدس این بود که نخواسته به چیزی که آن را مانع شهادت خود می‌دید، اهمیتی بدهد. بارها به او گفته شده بود «سیدرضی مواظب خودت باش». هیچ چیز او را به اندازه این عبارتی که مکرر شنیده بود، ناراحت نمی‌کرد. دوستانی به قاعده «حفاظت» به او توصیه کرده بودند، به هیچ وجه دمشق را امن نداند، حاج رضوان در همین دمشق ترور شده بود و «عبدالله» در نزدیکی‌های سفارت ایران ربوده شده بود و معلوم بود که موساد آدرس همه را دارد و این البته کار پیچیده‌ای هم نبود؛ چرا که این‌ها آدم‌های اطلاعاتی نبودند تا برای هر تماس‌ و یا حضورشان ده جور ملاحظه را ردیف کنند. آدم‌های «نهضتی» بدون تماس فراگیر با افراد و رفت‌وآمد و تحرک، کارشان نمی‌شود و این همه تماس و رفت‌و‌آمد نمی‌تواند از چشم‌های سازمان‌های اطلاعاتی ولو این سازمان‌ها خیلی هم قوی نباشند، دور بماند. ... ادامه مطلب👇 https://kayhan.ir/fa/news/280219/ 🔻نشانی ما در پیام‌رسان‌های سروش، آی‌گپ، ایتا @kayhannewspaper کانال رسمی محسن ریاضی 👇 @mohsenriazi_ir