💠 شاعر آئینی : چه آمدبر سرت بعداز پیمبر فاطمه جانم که مرگ خود طلب کردی زداور فاطمه جانم تورا بین در ودیوار دیدم کاش میمردم نمی آمد مرا این داغ باور فاطمه جانم تو بین آنهمه دشمن حمایت از علی کردی کتک ها خوردی از خصم سمتگر فاطمه جانم توسیلی خوردی ورویت کبود ازضرب سیلی شد رخت نیلی شد ای ماه منور فاطمه جانم گل یاس علی شاداب بودی از چه پژمردی چرا گردیده ای این گونه پرپر فاطمه جانم الا ای طایر قدسی چه شد بال وپرت برگو چرا گشتی چنین بی بال وبی پر فاطمه جانم تورا از بسکه دشمن زد قد سرو تو خم گردید به جرم اینکه بودی یار حیدر فاطمه جانم تو در فصل جوانی پیر گشتی وخودم دیدم شدی بیمار وافتادی به بستر فاطمه جانم شنیدم می گرفتی دست بر دیوار وبر زانو بوقت راه رفتن ای نکوفر فاطمه جانم من آ گاهم زدرد وغصّه هایت خوب میدانم تورا آزرده ضرب وصدمه در فاطمه جانم در و دیوار این غمخانه مینالند روز وشب زمانه دارد از غم دیده تر فاطمه جانم فراموشم نمیگردد که تو ای دخت پیغمبر نمودی ـ کار- خانه – روز آخر فاطمه جانم چسان بادرد شانه شانه کردی موی زینب را زنداین غصّه بر جان من آذر فاطمه جانم شررمی افکند این شعر «محسن زاده» بر جانها شفاعت کن ورا درروز محشر فاطمه جانم •┈┈••••✾•🌿⚫🌿•✾•••┈┈• 🎼 💡 📚 📝 🇮🇷 🇮🇷کانال ارائه محتوای تبلیغی 🌐 eitaa.com/mohtavayetabligh