چند ماه پیش یکی از اساتیدمون یه داستانی رو تعریف میکردن...
میگفتن که (از زبان خودشون) : رفتم توی طلا فروشی برای خریدن طلا؛ داشتم طلاها رو نگاه میکردم و قیمت میپرسیدم که یه خانم و یه آقا با ظاهری که نشون میداد پولدار هستن، وارد مغازه ی طلا فروشی شدن!
خانم و آقا وارد شدن و جوری با فروشنده ی مغازه صحبت میکردن که انگار چندین بار همدیگه رو دیدن و میشناسن و به قول معروف اون خانم و آقا مشتری ثابت شون بودن .