🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تواب💗
#پارت۲۰
_سلام آقا محمد
+سلام حاجی
سلام آروم و پر از حجب و حیای دخترش رو هم آروم جواب دادم که نزدیک نازنین شد و با محبت پرسید.
+سلام نازنین خانم حالتون بهتر شده؟
_بله عزیزم بهترم...
_ داداش خواست بیایم پایین تا حال و هوام عوض بشه واگرنه من تو تنهایی آرامش دارم.
+آخه چراتنهایی؟!
نازنین با گریه یه ببخشید گفت و به طرف آسانسور رفت.
من متعجب نگاهش میکردم
که حاجی رو به دخترش گفت:
_سوجان بابا چیزی گفتی؟
ناراحتشون کردی؟
+نه بابا ؛
فقط پرسیدم چرا تو تنهایی آرامش داره همین!
وقتی نگاه های پرسوال شونو رو دیدم مجبور شدم داستانی که نازنین گفته بود رو تعریف کنم.
+راسیتش خواهر من تو تصادف همسر و بچه اش رو از دست داده ؛ الان هم حال روحی خوبی نداره و افسرده است.
من برای اینکه تنها نباشه خواستم تا به این سفر بیاییم ولی خب اینجا هم ؛ هم صحبتی نداره و بیشتر تنهاست.
حاجی زیر لب ذکری گفت و رو به دخترش کرد
_سوجان ؛ بابا جان تو بیشتر به خواهر آقامحمد سر بزن
یک هم صحبت باشید تا مدتی که مشهد هستیم ..
ان شاالله خداصبرشون بده.
بعد از تشکر کردن و خداحافظی به طرف اتاقم رفتم.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸