مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #تواب💗 #پارت۱۹ لبخند نازنین عمیق تر شد و با همون لحن مهربون گفت: _بهتره درمورد خواهرج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 ۲۰ _سلام آقا محمد +سلام حاجی سلام آروم و پر از حجب و حیای دخترش رو هم آروم جواب دادم که نزدیک نازنین شد و با محبت پرسید. +سلام نازنین خانم حالتون بهتر شده؟ _بله عزیزم بهترم... _ داداش خواست بیایم پایین تا حال و هوام عوض بشه واگرنه من تو تنهایی آرامش دارم. +آخه چراتنهایی؟! نازنین با گریه یه ببخشید گفت و به طرف آسانسور رفت. من متعجب نگاهش میکردم که حاجی رو به دخترش گفت: _سوجان بابا چیزی گفتی؟ ناراحتشون کردی؟ +نه بابا ؛ فقط پرسیدم چرا تو تنهایی آرامش داره همین! وقتی نگاه های پرسوال شونو رو دیدم مجبور شدم داستانی که نازنین گفته بود رو تعریف کنم. +راسیتش خواهر من تو تصادف همسر و بچه اش رو از دست داده ؛ الان هم حال روحی خوبی نداره و افسرده است. من برای اینکه تنها نباشه خواستم تا به این سفر بیاییم ولی خب اینجا هم ؛ هم صحبتی نداره و بیشتر تنهاست. حاجی زیر لب ذکری گفت و رو به دخترش کرد _سوجان ؛ بابا جان تو بیشتر به خواهر آقامحمد سر بزن یک هم صحبت باشید تا مدتی که مشهد هستیم .. ان شاالله خداصبرشون بده. بعد از تشکر کردن و خداحافظی به طرف اتاقم رفتم. @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸