🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تواب💗
#پارت۱۱۵
حیاط مسجد کمی شلوغ بود سراغ حاجی رو گرفتم بچه ها گفتند داخل مسجد هست با یه یاالله گفتن داخل شدم ولی حاجی نبود خواستم برگردم که صدای دایی امد
_سلام باید باهم صحبت کنیم
لحن خشک و جدیش من رو یرجای خودم میخ کوب کرد و آروم گفتم:
_سلام بفرمایید
اشاره کرد که بنشینم و من نشستم
نزدیکم نشست و گفت:
_سوجان تمام حرفهایی که بهش گفته بودی رو بهمون گفت
سپردم به بچه ها تحقیق کنن که چند درصد حرفات درسته
ولی الان میخواهی چه کار کنی؟
مجبور بودم به خودم کمک کنم تا از این اوضاع خلاص بشم
پس شروع کردم
_من به دختر حاجی گفتم با تهدید اونا تا اینجا پیش رفتم
من کمک خواستم تا دیگه خانوادم مورد خطر نباشن
الان من باید از شما بپرسم چه کار باید بکنم
من نمیخوام بگم خیلی آدم خوبی هستم ولی آدم کش نیستم
_آدم کش؟
_بله ؛ من ماموریت داشتم بعد از به دست اوردن اطلاعات و اون کیف که همراهتون بود شمارو بکشم!
اما من حق نمک رو میدونم
من اهل کشتن یه انسان نبودم و نیستم
الان هم فقط از شما کمک میخوام که از دست اون عوضی ها خلاص بشم
_جالب شد سوجان این رو نگفته بود.
_من بهشون نگفتم ماموریت من چی بوده ولی به شما میگم که بدونید
بدونید من با صداقت پا پیش گذاشتم و نیت من با اونا فرق داره منم یه قربانی هستم و در هیچ کدوم از این اتفاق ها نقشی نداشتم .
دایی سری به نشانه ی تایید تکان داد.
#ڪپۍباذکرصلواتهدیہبہشھیدمجیدبندرۍ
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸