🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت107
کجا میری امیر علی؟
-خونه شما دیگه مگه خونه نمیری ؟
-نه بابا منم میام بیمارستان مستقیم برو
-باشه فقط من چندتا چیز باید از خونه بردارم اشکال که نداره بریم خونه ما
-نه بریم خودمم بدم نمیاد بی بی رو ببینم دلم براش تنگ شده
توی دلم زمزمه کردم دختره نامرد دلش برا همه تنگ میشه فقط منو آدم نمیدونه یعنی الان حال من رو نمی بینی نمی فهمی چقد میخوامت ؟
حتم دارم میدونی و داری می چزونیم
وقتی بی بی در رو به رومون باز کرد با دیدن دریا همراهم اول متعجب شد بعد با خوشحالی آغوشش رو برای بغل کشیدنش باز کرد دریا هم با شوق بغلش پرید
گفته بودم حسود شدم ؟
اره منه احمق به بی بی هم حسودیم می شد .
بعد استقبال گرم بی بی داخل رفتیم
بی بی و دریا روی تخت نشسته بودن، منم بعد برداشتن مدارک و وسایلم به حیاط برگشتم
دریا با دیدنم گفت :
-بریم؟
بی بی بین حرفش پرید :
-کجا به سلامتی حتما فکر کردی من میزارم به این زودی برید
دریا:ولی بی بی ما باید بریم بیمارستان
-از این خبرا نیست شما میشینی من براتون چای میارم می خورید بعد میرید
خندید گفت :
-پس حداقل اجازه بدید من چای بیارم
-برو دخترم برو بریز که خونه خودته
بعد رفتن دریا رو به بی بی گفتم :
-رقیه خانم کجاست ؟
-رفته نون بخره
-اها
بعد مکثی گفت بگو میشنوم:
با تعجب گفتم:
-چی بگم
چطوره که تو و دریا این وقت صبح با هم هستید ؟
-دریا هم با من ماموریت بوده با هم اومدیم
-نمیخوای در مورد دریا جدی فکر کنی؟
-درمورد چی؟
-خودت رو به اون راه نزن منظورم اینه نمیخوای برات آستین بالا بزنم و برم خوستگاری دریا
دختر خوبیه دست رو دست بزاری از دستمون رفته
**
از زبان دریا
سینی چای رو برداشتم و خواستم از خونه بیرون برم که با صدای بی بی متوقف شدم:
-خودت رو به اون راه نزن منظورم اینه نمیخوای برات آستین بالا بزنم ؟
و برم خواستگاری دریا دختر خوبیه دست رو دست بذاری از دستمون رفته
ولی با جوابی که امیر علی گفت دنیا روی سرم آوار شد:
-بی بی شما از هیچی خبر نداری خیلی چیزا توی گذشته من و دریا هست که این اجازه رو بهم نمیده
-چه چیزیای بگو تا منم بدونم ؟
-نمیشه بی بی به وقتش برات میگم
دیگ چیزی نشنیدم بزور خودم رو به اپن رسوندم و سینی چای رو روی اپن گذاشتم
یعنی امیر علی با همون دید گذشته داره به من نگاه می کنه ؟
یعنی بازم به خاطر گذشته پسم زد ؟
خدای من تمام این مدت فکرش این بوده و من خوشبینانه داشتم به اینکه بهم علاقه مند شده فکر می کردم
نمیدونستم کجا وایسادم شروع کردم به گریه کردن هق هقم بلند شده بود که امیر علی وارد خونه شد نگران سمتم اومد و گفت:
-دریا چی شده ؟چرا داری گریه میکنی ؟
با دیدن نگرانیش هق هقم بیشتر شد و با مشتهای گره شدم به سینش کوبیدم:
-لعنتی ازت متنفرم ازت متنفرم
دستام رو محکم گرفت گفت :
-آروم باش دریا چته ؟ چرا همچین می کنی ؟
دستم رو از دستش جدا کردم و گفتم:
به من دست نزن گفتم به من دست نزن چرا باید به دختری دست بزنی که توی ذهنت دختر بی بند و باریه
-چی داری میگی دریا من کی همچین غلطی کردم
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁