❇️ بنده بعد از اینکه متوجه شدم شما چنین کانالی زدید و نسخه های تجربه شده و موثر میذارید، بر خودم لازم دونستم که پیام بدم و ماجرای خودم رو بگم تا شاید بانویی در پی تغییر بر بیاد✅ چون این فرصت رو به خیلی از خانم ها میدید که به جای درمان های سخت و عوارض دار شیمیایی ، درمان های ساده و موثر رو انتخاب کنند💐 حتی برخی از های گیاهی هم آنقدر زیاد و سخت هست که من رو از درمان پشیمون میکرد. بنده لازم دونستم نتیجه درمان ساده ای که به بنده دادید و من رو از بیماری های مختلف نجات داد براتون بفرستم، شاید بانویی به فکر بیفتد و شروع کند🌷 من حدود دو سال دائم ضعف شدید بدنی داشتم، طوری که هر چند وقت مجبور میشدم سرم وصل کنم و راهی دکتر بشم. غیر از ضعف عمومی حال خوبی از لحاظ روحی نداشتم، به طوریکه دلم میخواست همیشه فرصت تنهایی پیدا کنم و وقتی همسرم نبود یا سرکار می رفت، یک گوشه اتاق بشینم و فقط یه دل سیر گریه کنم😐 همه ما تو زندگی مشکلات مختلف داریم، بنده هم جدا از این جمع نیستم، اما من احساس میکردم تحمل و کشش هیچ مشکلی رو ندارم🤕 با کوچکترین مشکل بهم میریختم و اشک از چشمام جاری می‌شد😢 واقعا این حالم بیشتر از بقیه خودم رو داشت نابود میکرد. مدتی گذشت و دیگه احساس کردم زندگی من به خاطر همین مسئله سرد میشه و آروم آروم محبت ها کم رنگ میشه. علاوه بر ضعف شدید که باهاش هر روز زندگی میکردم، دیگه ناباروری هم اضافه شده بود. علت هم پزشک گفته بود تنبلی تخمدان و کلی دارو شیمیایی داده بودن. عوارض دارو ها رو تو اینترنت سرچ کردم دیدم بهم ریختگی هورمون و حالات روحی هم بیان شده که دیگه ترسیدم و گفتم اگر از این که هستم بیشتر بهم بریزم دیگه زندگی نمیتونم بکنم. به همین دلیل تصمیم گرفته بودم به روانشناس مراجعه کنم و درمان روحی خودم رو شروع کنم، چون همسرم نذاشت داروها رو بخورم و گفت تا از لحاظ روحی آماده و پذیرای بچه نشدی من به هیچ عنوان بچه نمی‌خوام😔 نوبت مشاور گرفتم و راهی دکتر شدم، دکتر بعد از مشاوره من رو ارجاع داد به روان درمان😭... چاره ای نداشتم و این مسیر رو ادامه دادم تا شاید آخر مسیر شیرین بشه. بعد از مراجعه به روان درمان، ایشون کلی قرص برام نوشت و گفت دوره بعد باید مراجعه کنی و در کنار داروها مشاوره هم بری. خلاصه قرص ها رو شروع کردم اما تنها چیزی که احساس کردم تغییر کرد، خوابم بود😭.. یعنی به جای خوب شدن، فقط در روز می‌خوابیدم و فکر نمی‌کردم 😔 تا جاییکه از پختن غذا و تمیزکاری خونه هم مونده بودم 😢 دیگه از این سبک زندگی خسته شده بودم و دلم میخواست همه چیز برام تمام بشه تا هم خودم راحت بشم هم اطرافیان... تا اینکه یک روز مهمانی دعوت بودم و اونجا بی حال روی مبل نشسته بودم و فقط نگاه میکردم... دوستم کنارم نشست تا باهام حرف بزنه، اما حتی حوصله صمیمی ترین دوستم هم نداشتم😔 خلاصه به زور بعد از کلی سوال کردن و خواهش، فهمید که این مدت که خبری ازم نبود چه میکردم. با ناراحتی گفت: تو چرا همه چی رو امتحان کردی اما یه بار به طب سنتی مراجعه نکردی؟! منم با ناراحتی گفتم طب سنتی که آنقدر دیر جواب میده تا بخوام خوب بشم پیر میشم😐 خندید و گفت همین الان تو این سن کمتر از پیر های مجلس نیستی☺️ حداقل اونا دلشون جوون هست، تو اون هم الحمدلله نداری... خلاصه با کلی اصرار راضیم کرد که تو که همه راه ها رو رفتی بیا این راه رو هم برو. گفت من یک دوره سبک زندگی کلاس رفتم که مدرس دوره بهم شماره داد. بیا بهش زنگ بزن بگو یک دکتر خوب بهت معرفی کنه تا بری از نزدیک درمان بشی... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/3235119234Cd3493f841f