آمد شمیم ِیاسِ بهشتی ز دوردست شد از نزول آیه ی او جبرئیل ، مست این کهکشان ، نگینِ گلوبندِ فضلِ اوست عالم شد از محبّت بی انتهاش ، هست هرگز کریمه دل نسپارد به زر ، ولی... وقتی علی ست مساله ، دل میشود نبست؟ آتش نمیرسد به محبّانِ درگهش این لطفِ دوزخ از اثرِ دستِ فاطمه ست او پاره ی تنِ پدرش بود و بعد از او... تسبیحِ بی نخی شد و از هم دگر گسست آن روز قلب او؟ نه! نمیگویم اینکه... کاش... هر چیز می شکست ، ولی در نمی شکست شاعر گرفت دست به پهلو به احترام آرام رفت گوشه ی صحن حرم نشست 🇮🇷لطفا به ما بپیوندید در: روشنگری❤️ 🌍 http://eitaa.com/moje_roshangari ایتا