◾️💯 7️⃣ شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت بعد از صحبت با شهید همدانی که آخرین دیدار و آخرین صحبت ما بود بلافاصله با حاج عبدالله تماس گرفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم. انگار دنیا را به او داده باشند بسیار خوشحال شد و گفت چرا شرط گذاشتی و چرا ۴۸ ساعت؟! من امروز تهران می‌آیم تا با هم برویم. گفتم با چند نفر دیگر از دوستان که داوطلب آمدن هستند صحبت کن و به آنها آماده باش بده! به محض اینکه به من خبر دادند به شما خبر می‌دهم تا فورا بیایید. حاج عبدالله هر روز و بعضاً چند مرتبه تماس میگرفت و موضوع را پیگیری می‌کرد. از جمله میگفت تا دَرِ شهادت باز است بیا برویم و شرط و شروط نزار! میگفتم من فقط برای پیروزی می‌آیم و آماده شهادت هم هستم اما برای شکست نمی آیم. تا حدود دو هفته منتظر خبر بودیم که اطلاعی داده نشد و مشخص بود که شرایط آماده نیست و ما هم نرفتیم. چند هفته بعد حاج عبدالله تماس گرفت و با خوشحالی وصف ناپذیری گفت خدا دعایم را مستجاب کرد. گفتم چه دعایی؟! گفت رفتن به سوریه جور شد. فردا دارم میروم. فردای آن روز به سوریه رفت و چند روز بعد خبر شهادت و سپس در فضای مجازی تصویر و فیلم سربریده او را دیدم که داعش در حالت چرخاندن در شهر بود. تمام خاطراتش همراه با سیل اشک امانم را برید و آن جمله آخر که گفت *باید شهادت را بگیریم* مدام در گوشم طنین انداز می شد. یادم به آن آه و اندوه و اشکش می افتاد و آتش می گرفتم.. امروز پنج شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱ در میدان امام حسین(ع) تهران برای آخرین مرتبه با او تجدید دیدار خواهم کرد