همون روزها بود ؛
همون روزهايي که شهادت حاجی سيلي محکمی برای بیدار شدنم بود
همون روزهايي که حسرت جاموندن از تشییع حاجی به دلم مونده بود
همون روزهايي که دنیا روی قلبم سنگینی میکرد ، من چه میدونستم همراهان حاجی چه کسایی بودند و الان کجا دفن شدند؟
بهم خبر رسید شهید زمانی نیا از همراهان حاجی تو شبستان امام خمینی حرم حضرت عبدالعظیم دفن شده ،
تصمیم گرفتم بهش سر بزنم وقتی رسیدم پیشش ، گفتم سلام منو به حاجی برسون
بگو حاجی تو که حرفای دلمو میدونی تو که میدونی چقدر دلم سوختهاس و ...
قبل از اینکه بلند بشم حس میکردم که چقدر حالم عوض شده و این تنها کارش نبود
و مدتها بعدش قشنگ حس میکردم که سلام و حرفایِ منو رسونده به حاجی ..
از سریهای بعد هر وقت گیر میکردم میگفتم به حاجی بگو اینجا اوضاع دخترت خیلی خیطه حاجی امداد میخوایم .
گذشت و گذشت ،
برام از یه پیامرسون بالاتر رفت ((:
به دلیل شرایطم تنها شهیدی که هر هفته میتونستم برم پیشش ایشون بود
و اینجوری شد که از نزدیکترینها به من شد
شنوا و مرهمِ تموم زخمایی که نه شنوایی داشتن و نه مرهمی!
حتی الان که دارم این متن رو مینویسم بغض و دلتنگی داره خفم میکنه ،
این داداش بامرامِ مارو کسی زیاد نمیشناسه
شما امشب بهش دل بدید حاجت بخواید
هر چیزی که تو دلتون هست رو بگید بهش
مطمئن باشید مرام حضرت قاسمی براتون میذاره . دستگیری میکنه و چراغِ راه روشن میکنه 🙂🖤
و در آخر کتابهای [من محافظ حاج قاسمم و قاسمِ حاج قاسم ] رو برای شناخت بیشتر این شهید مطالعه کنید .
این وسطا سفارش منِ روسیاه رو هم به داداش کنید(((: