می‌خوام از امسال محرم و ماه صفرم بگم براتون امسال سال اولی بود که وارد این هئیت شدم اولین روز ک وارد حسینیه کوچیکشون شدم واقعا کوچیک بود کلا دو تا دوازده متری میخورد وقتی پام رو گذاشتم داخل هئیت غریبیش باعث شد بغض گلوم رو بگیره اون بوی خوشِ حسینیه حالم رو دگرگون کرد .. _ من فکر میکردم من این حال بهم دست داده ولی آبجی کوچیکم باهام بود با اینکه مذهبی نیست برگشت گفت : +چ غمِ عجیبی داره این هیئت :)))💔 حتی وقتی یکی دیگه از اقوام رو بردم باز این حرفو بهم زد فهمیدم ن واقعا فقط من این حس و حال بهم دست نداده یخورده بیشتر ک انس گرفتم با این هیئت فهمیدم این هیئت بخاطر حضرت زهرایی بودنش بخاطر اینکه نوکرانش دیوانگانِ حضرت رقیه هستن انقدر غریب و عجیب شده شب های محرم همش می‌دیدم تو هیئت همه منتظره «شب سه» بودن اصلا انگار شب سه شب جون دادن بچه های این هئیت بوده شب سه دیدم سفره پهن کردن خار مغیلان ریختن رو سفره چن تا عروسک و گُله سر ریختن ولی خب حیف نصیبم نشد برم شب عاشورا ک رسید اولین بار بود ک می‌دیدم چندین نفر سر روضه از حال برن و غش کنن شب عاشورا یادم از بس فضا سنگین شده بود برامون واقعا نفسمون بالا نمیومد دیگه نا‌ نداشتن گریه کنن خانما ظهر عاشورا ندیده بودم خانم ها دو دست سینه زنی کنن ظهر عاشورا بعضی از خانم ها نشسته بودن دو زانو رو زمین رو پاشون میکوبیدن همیشه ظهر عاشورا فکر میکردم خانم ها نظاره گرن ولی این هیئت ن! خانم های این هئیت خودشون رو خرج کردن حداقل برای ظهر عاشورا خرج کردن:)💔 _ فهمیدم بزرگی هیئت ب اسم در کردن نیست ب خالصانه بودنشه🙂 ¹⁴⁰²محرم