برای خالقِ لبخندهای علی (ع) . آرام و دل شکسته خاک را زیر و رو می‌کرد. آرام، با دیدگان تار. قلبِ خاک را برای قلبش می‌شکافت و با دانه‌های اشک آن حفره‌ی غم را پر می‌کرد. همچنان با وسواس خاک را کنار می‌زد و نغمه‌ی عاشقانه‌اش دل خاک را آب می‌‌کرد... _ ای خاک، امشب دردانه‌ی خاتم الانبیا مهمان توست. بهارِ جهان و محبوب خدا مهمان. همراه کلمه‌ها، قطره‌های اشک به خاک آمیخته می‌شد و زمین را می‌سوزاند. _ ای خاک، عزیزترینِ علی را برایت آوردم. با عزیزِ علی مهربان باش که مردم این شهر نبودند. ای خاک، بانوی من خسته و استخوان شکسته به دیدارت آمده. بر او سخت مگیر. تمام شد شکافتن گمنام‌ترین گوشه‌ی زمین. _ مراقب جانِ علی باش! چشم‌های تنهایش سمت تابوت رفت. نااستوار و بی‌رمق قدم برمی‌داشت خیبرشکن! زهرایش را روی دو دست بلند کرد. قدم‌هایش آهسته آهسته به حفره‌ی غم نزدیک می‌شد. شاید زیر لب می‌خواند: مِنها خَلَقناکُم شما را از زمین آفریدیم. نزدیک‌تر شد: وَ فیها نُعیدُکُم... و به آن بازمی‌گردانیم. سایه‌اش در حفره افتاد: وَ مِنها نُخرِجُکَم تارَةً أخرَی... و بار دیگر از آن بیرونتان می‌آوریم! قصد کرد برای پا گذاشتن به خانه‌ی همیشگی فاطمه (س). دست‌هایی آشنا از قبر بیرون آمد و زهرا (س) را طلب کرد. شرمگین شد چشم‌های علی (ع). سر خم کرد و پریشان خالقِ لبخندهایش را به دست‌های منتظر که دلتنگ امانتش بود، سپرد. و کوثر در دلِ خاک مدینه جاری شد... زانو زد و سرش را داخل قبر برد تا خوب بشنود شریکِ غربتش، شهیدِ حقانیتش. _ مِنها خَلَقناکُم وَ فیها نُعیدُکُم وَ مِنها نُخرِجُکُم تارَةً أخرَی زهرای من. شما را از زمین آفریدیم و به آن باز می‌گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان می‌آوریم. لبخند زد به روی نیلیِ جهانش. محزون و مهربان! _ آسوده بخواب همدم و بهارم. ما دوباره به هم برمی‌گردیم حیاتِ علی... . ✍🏻 لیلی سلطانی @Ayeh_Hayeh_Jonon 🕊