#یک_نکته_از_هزاران 🌱
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
صاحب مقام يقين و مخلص در ولايت اهل بيت طاهرين (ع ) مرحوم حاج شيخ محمد شفيع جمى فرمود: سالى عيد غدير به نجف اشرف مشرف بودم و پس از زيارت به سمت بلد خود (جم ) مراحعت كردم و ايام عاشورا در حسينيه اقامه مجلس تعزيه دارى حضرت سيدالشهداء(ع ) نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زيارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسيدن به اين آرزو استمداد نمودم و از حيث اسباب ، عادتا محال به نظر مى آمد
همان شب در عالم رؤ يا جمال مبارك حضرت اميرالمؤ منين (ع ) و حضرت سيد الشهداء را زيارت كردم حضرت امير(ع ) به فرزند خود فرمود: چرا حواله محمد شفيع را نمى دهى ؟
فرمود: همراه آورده ام پس ورقه اى به من مرحمت فرمود كه در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوى بود. چون نظر كردم ديدم دو شعر است كه نوشته شده و با اين كه اهل شعر نبودم به يك نظر از حفظ شد:
از مخلصان درگه شاه لوكشف
اسمش محمد است و شفيع ازره شرف
توفيق شد رفيق رود سوى كربلا
با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف
فرمود: چون بيدار شدم با كمال بهجت و يقين به روا شدن حاجت بودم و بحمدالله در همان روز وسايل حركت ميسر شد و به سمت كربلا حركت كرده و به آن آستان قدس مشرف شدم .
مرحوم حاج شيخ محمد شفيع ، قريب سى سال با بنده رفاقت داشت و چند مرتبه حج و زيارت عتبات با مصاحبت ايشان نصيب شد. عالمى عامل و مروجى مخلص و مردى خليق و محبى صادق بود. در هر شهرى كه مى رسيد. با نيكان آن شهر آميزش داشت و در هر مجلسى كه بود اهل آن مجلس را به ياد خدا و آل محمد(ص ) مى انداخت و از ذكر مناقب آن بزرگواران و ذكر شقاوت اعداى آن ها خوددارى نداشت و در ملكات فاظله خصوصا تواضع و حيا و ادب و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خير خواهى خلق به راستى كم نظير بود، اعلى الله مقامه و حشره الله مع محمد و آله الطاهرين صلوات الله اجمعين .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
نقل كرده اند: شبى كليددار روضه مطهر حضرت على (ع )، آن حضرت را در عالم رؤ يا ديد كه خطاب به وى فرمودند: جنازه اى را مى آورند كه بر استرى قرار گرفته است ، يك چشم مركب و جسد كور است ، اجازه ندهيد جنازه اى با اين مشخصات در كنار مرقد من دفن شود.
صبح كه شد كليددار رؤ ياى خويش را براى خادمين حرم امام اول نقل نمود، همه بيرون رفتند و در انتظار ورود جنازه اى با آن اوصاف گشتند، ناگاه جسدى با همان علايم را مشاهده كردند و مانع از دخول آن به حرم شدند.
كليددار بار ديگر حضرت على (ع ) را در خواب ديد كه فرمودند: مگر مانع نكردم تو را از اين برنامه ! پس چرا خلاف آن عمل شد؟ و فرمودند: فلان شخص چندين درهم رشوه گرفت و به دفن جنازه مزبور مبادرت نمود.
گويند: صبح آن روز وقتى قبر وى را شكافتند ديدند در گردنش زنجير محكمى است .