هدایت شده از خط شهیدان
روز جمعه قبل از ظهر، مادرم با صدای زنگ به سمت تلفن رفت. مادرش بود. *حاجی راضی شدن؟ پسندیدن علی رو؟ *بله حاج خانم *خب کی بیاییم تا دختر و پسر همدیگه رو ببینند؟ *ساعت5عصر، همین امروز همان لحظه رفتم توی اتاقم و زیارت حضرت فاطمه(س) و تسبیحات حضرت را گفتم. به تلفن گویای مشهد هم زنگ زدم و متوsل شدم به امام رضا(ع). گفتم: یاامام رضا هرطور صلاح میدونی اونطور پیش بره، اگه من و او قسمت هم هستیم توی همون نگاه اول محبتش رو توی دلم بنداز، اگه نیستیم که قضیه زود تموم بشه و کِش پیدا نکنه.» سرساعت 5عصر آیفون به صدا درامد و قلبم شروع کرد به تپdدن. علی بود و مادرش با دوتا از خواهراش که تاحالا ندیده بودم همه داشتند با همدیگر احوالپرسی می کردند و من فقط ذکر می گفتم و بس. 🔻شهید مدافع حرم جاویدالاثر علی آقایی 📚کتاب از حجله تا حرم ؛ ص 104 ✅ @khate_shahidan