📚 احمد ...
اسمش احمد بود.
ما همه می دانستیم که پدرش فوت کرده و مادرش با کار در منازل مخارج زندگی آنها را فراهم می نماید.
اما خود احمد بسیار پسر درسخوان و نمونه ای بود. مودب و با وقار بود و خانه ما هم می آمد و هم بازی من بود.
مرحوم پدرم هم احمد را خیلی دوست داشت و به او احمد آقا می گفت و برخلاف دیگر دوستانم همیشه با او خوش و بش می کرد.
آن روز صبح معاون مدرسه آمد سر کلاس و اسم چند نفر از جمله احمد را خواند که بروند دفتر ولی احمد نرفت.
من پرسیدم:چرا نمی روی؟
احمد گفت: در این ایام به ما کت و شلوار می دهند.
مادرم می گوید: تو نگیر؛ بگذار کسانی که نیازمندترند بگیرند! 👌
بزرگی و مناعت طبع احمد همیشه یادم هست گرچه بیش از سی سال از آن روزها می گذرد.
#داستان
👳
@mollanasreddin 👳