. توی مترو، زن دستفروش شتابان و پرانرژی ساک سنگین جوراب‌ها را گذاشت زمین، بعد ناخن کشید به جوراب نازکی که دستش را در آن فرو کرده‌ بوده که نشان بدهد جنس جوراب خوب است و به‌این سادگی تن نمی‌دهد به پارگی و دررفتگی. اما... جوراب پاره شد، در رفت! دقیقا همان خراش ناخن، جوراب را توی دست زن سوراخ کرد. زن یک نگاه به جوراب کرد، یک نگاه به بقیه، هول‌هول جوراب را از تن دستش درآورد. خواست ساک را بردارد و از در باز مترو بپرد پایین که زنی گفت: "دو جفت" و مکث کرد "از همون!" دستفروش برگشت. مردد دو جفت جوراب‌ از توی ساک درآورد و داد به زن. زن خریدار با خنده گفت: "لااقل از این بیشتر عمر می‌کنم." یاد گرفتم. توی بازار، پسرکی ظرف شیشه‌ای را کوبید به ستونی حلبی که نشان بدهد نمی‌شکند. شکست. خریدم. خریدم که بدانم مقاوم‌ترم از ظرف، که بگویم در دنیایی که ظرف‌ها نمی‌شکنند و جوراب‌ها درنمی‌روند آدم‌ها خیلی ضعیف، شکننده، از هم‌وارَونده به‌ نظر می‌رسند. پس چه خوب که ظرف‌ها می‌شکنند! توی یکی از بدترین روزگاران زندگی‌ام بودم. حالم خراب بود، خراب. ظرف را خریدم و به خودم گفتم این ظرف یک روز می‌شکند و اگر تو قبل از آن نشکستی، جایزه داری پیش خودم! "آخرین برگ" قصه دخترکی بود که فکر می‌کرد با افتادن آخرین برگ از درخت بیرون از پنجره خواهد مرد، نقاش یک برگ روی دیوارِ پشت درخت کشید، امید برگشت به دخترک. بحث، بحث دوام است. در دنیایی که همه سعی می‌کنند جنس پردوام و عُمری بسازند و بدهند توی بازار، آدمیزاد باید روی خودش کار کند و آخرین سامورایی بماند. آدمیزاد باید جنسش را مرغوب کند، باید پوستش را کلفت کند، باید دلش را دریا کند. "دووم بیار عزیز!" اگر مدام ناخن می‌کشند روی تنت، اگر مدام روحت را می‌کوبند به ستون حلبی، اگر می‌خواهند محکت بزنند... دوام بیاور، تو مقاوم‌تری. این بهار را بجنگ، تابستان را تاب بیاور... بعد به خودت جایزه بده که بیشتر مانده‌ای از خیلی چیزها. 👳 @mollanasreddin 👳