سال‌ها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می‌کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانسِ زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده ‏اش به او بود، او فقط یک برادر 5 ساله داشت، دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد. پسرک از دکتر پرسید؛ آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟ دکتر جواب داد؛ بله و پسرک قبول کرد، پسرک را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله ‏های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج میشد، به دکتر گفت؛ آیا من به بهشت می‌روم؟ پسرک فکر میکرد که قرار است تمامِ خون بدنش را به خواهرش بدهند. 👳 @mollanasreddin 👳