#داستانک
📚
📑 شكست در پرونده
بازپرس که در شبي باراني راننـدگي مـي کرد، آهـي کـشيد و
گفت:«هشت زخم کارد، هشت جنازه، سرنخ هـيچ، طـرف کـارش را
دقيق و حرفه اي انجام داده.»
جرم شناس عينكش را پاك کرد و گفت:«بلي، ريزه انـدام، چـپ
دست، عينكي. بتهوون را دوسـت دارد. مـن پـاتوق او را مـيشناسم.»
صداي کشدار ترمز.بازپرس داد زد«کجاست؟»
طرف چاقو را که مي بست، نيشش باز شد:«همين جا.»
#ویلیام_ای_بلاندل
👳
@mollanasreddin 👳