📚 📑 شكست در پرونده بازپرس که در شبي باراني راننـدگي مـي کرد، آهـي کـشيد و گفت:«هشت زخم کارد، هشت جنازه، سرنخ هـيچ، طـرف کـارش را دقيق و حرفه اي انجام داده.» جرم شناس عينكش را پاك کرد و گفت:«بلي، ريزه انـدام، چـپ دست، عينكي. بتهوون را دوسـت دارد. مـن پـاتوق او را مـيشناسم.» صداي کشدار ترمز.بازپرس داد زد«کجاست؟» طرف چاقو را که مي بست، نيشش باز شد:«همين جا.» 👳 @mollanasreddin 👳