💔نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت
🥀لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم
💔بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت
🥀بگو که با تو بگویم ز آتش سر مویم
💔تو و لبان پر از خون، من و کبودی صورت
🥀تو از کدام بگویی، من از کدام بگویم؟
💔رسیدهای و نشستی دقایقی به کنارم
🥀چه خوب بود میآمد به همره تو عمویم
💔ز پلک پارۀ خود کن نظاره دختر خود را
🥀ببین که بغض غریبی گرفته راه گلویم
💔گمان کنم که ز چهره دگر مرا نشناسی
🥀چنان به صورت من زد، نه بهتر است نگویم
💔ببین که
#زائر زهرا شدم میانۀ صحرا
🥀دمیکه مادرت آمد در آن میانه به سویم
💔نمیشود ز لبانت یکی دو بوسه بگیرم
🥀ترکترک پر زخم است هر کجا که بجویم
✅
@montazar