🔖 علی اقا بقال سر محله تازه از کربلا امده بود پدرم🧔 از اداره به خانه امد ، گفت: سعید جان مثل اینکه علی اقا از کربلا امده چون پارچه زیارت قبولی بالای سر خونه🏠 اونها زدند بیایین بعد از نهار و استراحت برای زیارت قبولی به خانه انها برویم چون مرد خوش اخلاق💫 و با انصافی💫 است همه اهل محل از دست او راضی هستند👌 بعد از ظهر همراه پدر به خانه علی اقا رفتیم 😊 علی اقا شروع کرد به تعریف از مسافرتش به کربلا🧡 او انقدر جالب تعریف میکرد که دوست داشتم ساعتها حرفهایش را ادامه دهد😍 ولی چون چند نفر از اهالی محل امدند خداحافظی کردیم و امدیم👋 بعد از ظهر که توی خونه بودیم خیلی توی فکر بودم🤔 پدرم ازم پرسید: سعید جان! چرا اینقدر توی فکری ، چیزی شده⁉️ گفتم نه بابا طوری نیست فقط دوست داشتم مثل علی اقا از نزدیک قبر امام حسین را زیارت کنم😌 پدر گفت : ان‌شا ء الله همگی دست جمعی به زیارت میرویم☺️ بعد از کتابخانه مفاتیح📚 را اورد و گفت: سعید جان! حالا که از نزدیک نمیتوانیم به زیارت امام حسین برویم و حال و هوای کربلا داریم بیا یک زیارت عاشورا معنوی با هم بخوانیم 😇 بعد از تمام شدن زیارت عاشورا پدر گفت : سعید جان میدانستی 💚 پیغام دادند و ما را به خواندن زیارت عاشورا سفارش کرده اند😇 و درجایی سه مرتبه فرمودند : چرا زیارت عاشورا نمیخوانید عاشورا عاشورا عاشورا @montazer_koocholo