داستان «ماه آفتاب سوخته» 🎬: امام بالای منبر میرود، او می خواهد طوری سخن بگوید که مردم شام، علی را به درستی بشناسند، علی که عمری دربین شامیان مظلوم و غریب بوده و بر منبرها لعن شده و اصلا به حکم معاویه جز مستحبات مؤکد نمازشان لعن بر علیِ مظلوم بوده، پس علی بن حسین باید جوری سخن بگوید که مردم را بیدار کند که عمری به انان دروغ گفته اند. امام نگاهی به جمعیت میکند و با صدای آسمانی اش اینچنین شروع می کند:«بسم الله الرحمن الرحیم من بهترین درود و سلام ها را به پیامبر خدا میفرستم. هرکس مرا میشناسد که میشناسد، اما هرکس که نمی شناسد بداند من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم. من فرزند آن کسی هستم که در آسمان ها به معراج رفت و فرشتگان آسمان ها پشت سر او نماز خواندند. من فرزند محمد مصطفی هستم! من فرزند کسی هستم که با دو شمشیر در رکاب پیامبر جنگ می کرد و دوبار با پیامبر بیعت نمود. من پسر کسی هستم که در جنگ بدر و حنین با دشمنان خدا جنگید و هرگز به خدا شرک نورزید من پسر کسی هستم که چون پیامبر به رسالت مبعوث شد او اولین نفر بود که به پیامبر ایمان آورد. او که جوانمرد، بزرگوار و شکیبا بود و همواره در حال نماز بود. همان که مانند شیری شجاع در جنگ ها شمشیر میزد و اسلام مدیون شجاعت اوست. آری! او کسی نیست جز جدم علی بن ابیطالب، من فرزند فاطمه هستم،فرزند بزرگ بانوی اسلام، من پسر دختر پیامبر شمایم.» مردم گریه سرداده اند، این جوان چه میگوید؟! به ما گفته اند که علی نماز نمی خواند! به ما گفته اند که او را با پیامبر عناد بود!!چگونه است که در جنگ ها شمشیر زن رسول بود و اولین کسی بود که به اسلام ایمان آورده است. انگار این حرف ها شده اند مرثیه، عده ای میگویند و عده ای بر سر زنان یزید و معاویه را لعن می کنند که به حکمشان عمری عزیز خدا و رسول را لعن کرده اند یزید که جو‌ مجلس را چنین میبیند و میترسد مردم بر علیه او شورش کنند، با اینکه هنوز وقت نماز نشده بود،امر می کند که مؤذن اذان بگوید تا سخنرانی امام قطع شود و بیش از این روشنگری ننماید. مؤذن اذان می گوید الله اکبر....اشهد ان لااله الاالله امام می فرماید: تمام وجودم به یگانگی خدا گواهی میدهد موذن می گوید: اشهدان محمدا رسول الله امام عمامه از سر بر میدارد و رو به موذن می فرماید:«تورا به این محمدی که نامش را برده ای قسمت می دهم تا لحظه ای صبر کنی» و سپس رو به یزید میفرماید:«ای یزید! بگو بدانم این پیامبر که نامش در اذان برده شد، جد توست یا جد من؟اگر بگویی جد توست که دروغ گفته ای و کافر شده ای، اما اگر بگویی که جد من است، پس چرا فرزند او را، حسین را کشتی و دخترانش اسیر کردی؟» سپس اشک از چشمان مبارکش جاری می شود و رو به مردم می فرماید:«ای مردم!در این دنیا مردی را غیر از من پیدا نمی کنید که رسول الله جد او باشد، پس چرا یزید پدرم حسین را شهید و ما را اسیر نمود؟» یزید که آبرویش را بر باد رفته میبیند، اجازه نمی دهد اذان به اتمام برسد و به نماز میایستد. امام رو به او میفرماید:«ای یزید!تو با این جنایتی که کردی هنوز خود را مسلمان میدانی و هنوز می خواهی نماز بخوانی؟» یزید نماز را شروع میکند، عده ای دنیاطلب پشت سرش به نماز میایستند اما اکثر مردم بدون خواندن نماز از مسجد خارج میشوند. غوغایی به پا کرد امام و تلنگری بر غافلان زد، حال اگر در کوچه پس کوچه های شام بگردی همه یزید را لعن میکنند و همگان برای دیدار با امام و اهل بیت به سمت خرابه شام هجوم آورده اند. تخت سلطنت یزید در حال ویران شدن است، باید چاره ای بیاندیشد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤