«روز کوروش»
#قسمت_یازدهم 🎬:
همه در تالار بزرگ سلطنتی جمع بودند، کوروش کبیر بر تخت مجلل سلطنتی اش تکیه داده بود و در مقابلش یک طرف دانیال نبی و طرف دیگر کاهن اعظم به نمایندگی از تمام کاهنان معبد مردوک، ایستاده بودند.
کوروش نگاهی به هر دو نمود و گفت: دانیال، ما به تو اجازه می دهیم در مقابل کاهنان و جرمی که انجام دادید از خود دفاع کنید، شاید سخنانتان انچنان بود که از جرمتان صرف نظر کردیم.
کاهن اعظم که وضع را اینچنین دید و متوجه شد پادشاه هم، انگار میخواهد به دانیال تخفیف جرم دهد، نگذاشت دانیال لب به سخن بگشاید و با حالتی عصبی رو به پادشاه گفت: پادشاها! به دانیال فرصت سخن گفتن ندهید! که او سخنرانی ست قهار و در میدان سخن، حریف تمام دنیا می شود، او جادویی در سخنانش نهفته دارد که هر کس را در هر مرتبه و موقعیتی که باشد سحر می کند، شما نمی دانید که دانیال چگونه با سخنانش بر بخت النصر، پادشاه ستمگر بابل اثر گذاشت، رنج اسیران یهودی را کمتر کرد و حتی کار به جایی کشید که بخت النصر، حکومت را به پسرش وانهاد و خود سر به بیابان گذاشت، پس اجازه سخن به او ندهید، او جرمی مرتکب شده که باید مجازات شود، اما من می خواهم با اعتقادات خودش مجازات شود تا در بین تمام مردم رسوا شود و جانش را بر سر اعتقادات پوچش بدهد.
کوروش که از جسارت کاهن عصبانی شده بود اما با حرف آخر کاهن متعجب شده بود رو به کاهن گفت:با اعتقادات خودش مجازات شود؟! منظورت را واضح تر بگو..
کاهن اعظم گلویی صاف کرد و گفت: دانیال ادعا دارد که پیامبر خدای نادیده است و به مردم میگوید گوشت پیامبر خدا بر درندگان و حیوانات حرام است، حال ما پیشنهاد می دهیم چاله ای عریض حفر کنند و از هر نوع حیوان درنده، یکی در آن چاله بیندازند، حیوانات درنده و گرسنه ..
یک شب دانیال را داخل ان چاله بیندازید، اگر حیوانات او را دریدند و خوردند پس مشخص می شود درغگوست و به سزای اعمالش رسیده و اگر جان سالم به در برد و حیوانات با او کاری نداشتند، ما به برحق بودن او و خدایش ایمان می آوریم..
کوروش که محبت دانیال بر دلش نشسته بود و دوست نداشت گزندی به او برسد، به فکر فرو رفته و تالار بزرگ قصر در سکوت فرو رفت که ناگهان با لحن ملایم دانیال، سکوت تالار شکست: ای پادشاه بزرگ! من پیشنهاد کاهن اعظم را قبول میکنم به شرط آنکه آنها هم از عهدشان سر بر نتابند و اگر حق با من بود به دین من درآیند، مردوک را به دور اندازند و پروردگار نادیده جهان را بپرستد و یکتا پرست شوند و اگر به عهدشان پای بند نبودند انها را در چاله بیاندازید تا ببینیم کدام خدا قوی تر است.
کوروش کبیر که انگار سخنان دانیال قلبش را آرام کرد، رو به کاهن اعظم نمود و گفت: بروید و همین کار را انجام دهید، اما قلبش در بند دانیال بود و دوست نداشت چشم زخمی به او برسد...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼