🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_بیستم_یکم 🎬: شراره که انگار سرتا پایش در آتشی سوزنده بود و به رسم کودک
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: شراره تماس را وصل کرد و از آن طرف خط صدای بی حال زرقاط توی گوشی پیچید: سلام شراره چی شده؟! مهلت نفس کشیدن نمی دی ، تماس پشت تماس... شراره با لحنی غمگین گفت: سلام ببخشید،دست خودم نبود، موضوع اضطراری بود، وشوشه هام کار نمی کنن، موکلم هم که اینهمه براش زحمت کشیدم، نیست، هر چی احضارش میکنم نمیاد انگار ملکه عینه آب شده رفته تو زمین زرقاط آهی کشید و گفت: بله...انگار روح الله، همسر جنابعالی کار خودش را کرده، ملکه عینه و تمام اعوان و انصارش را کشته، دست منم از این موکل قوی کوتاه شده‌.. شراره که باورش نمی شد،روح الله بتونه توی وادی اجنه وارد بشه از جاش بلند شد و ناخوداگاه به سمت دیوار رفت و دست مشت شده اش را به دیوار کوبید و گفت: روح الله همسر من نیست...همسری که یک بار هم دستش به دست من نخورده و رابطه نداشته همسر نیستتتت، من دشمن خونی روح الله هستم تا خودش و اون زن و توله هاش را از بین نبرم از پا نمی نشینم، یعنی چی ملکه عینه کشته شده؟! مگه کسی میتونه دختر ابلیس را بکشه؟ زرقاط اوفی کرد و گفت: حالا که تونسته، رد گیری کردم به روح الله رسیدم، مثل اینکه اونم موکل های قوی قرانی و علوی داره ، حالا تو تلاشت را بکن، شاید تونستی به این آدم ضربه بزنی، دیگه کاری نداری؟! شراره با دستپاچگی گفت:ن..ن..نه صبر کن کارت داشتم، اگر ملکه عینه نابود شده، پدرش که هست، من می خوام خود ابلیس را به خدمت بگیرم... زرقاط که تعجب در حرفاش موج میزد گفت: چی میگی تو؟! ابلیس را به خدمت بگیری؟! شراره سری تکان داد و گفت: بله...من تا زهرم را به اینا نریزم ول کن نیستم،یا من نابود میشم یا روح الله و خانواده اش... زرقاط نفسش را محکم بیرون داد و گفت: خیلی سخته...یعنی از سخت بودن هم یه پله اونورتره، فکر نکنم بتونی و شایدم به قیمت جونت تموم بشه، آیا با این وجود حاضری؟! شراره آب دهنش را قورت داد و گفت: آ...آره من هستم. زرقاط لحظه ای سکوت کرد و بعد شمرده شمرده گفت: ببین من الان خودم می خوام ابلیس را به استخدام در بیارم، حالا که تو هم میخوای،بیا با هم تلاش می کنیم، بالاخره یکیمون موفق میشیم ،یک سری وسایل و ملزومات هست باید تهیه کنم. سعی کن وقت غروب آفتاب بیای پیش من، همون خونه اونروز، یا آدرس بده یه جا بیام دنبالت که با هم انجام بدیم، چون وشوشه ها منم از کار افتاده و این برای تو شاید یه موضوع ناراحت کننده باشه اما برای من یه فاجعه است، چرا که من مریدهای زیادی دارم و همچنین دشمنان بی شماری...بارها و بارها لو رفتم و پلیس در صدد دستگیریم بوده، همین وشوشه ها باخبرم کردند و دست کسی به من نرسیده، اما اگر الان اقدام به دستگیری من کنن، مطمئنا در امان نیستم، چون وشوشه ای نیست به من خبر بده پس باید ابلیس را به خدمت بگیرم تا قدرتمندترین موکل را داشته باشم و... زرقاط توضیح داد و توضیح داد، شراره سرش را تکان میداد و زیور که شاهد ماجرا بود ترس از آن داشت که با این کارهای شراره بلایی به سرش بیاد، درسته براش مهم بود دخترش موکل داشته باشه اما دوست نداشت این ما بین از طرف موکلش آسیبی به او برسد... ادامه دارد.. 📝بر اساس واقعیت https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼