دلنوشته ی مهدوی جانِ‌من ! قصدِ‌آمدن‌نداری...؟! جهان‌ِ‌این‌روزهایم‌رادیده‌ای...؟! برایت‌شرح‌میدهم سردبی‌روح‌و‌غم‌زده میدانی...! روح‌وجانم‌ازدوری‌ات‌به‌فغان‌آمده‌اند اگرقدم‌برسروچشمم‌بگذاری‌ وآغوشت‌رامسکنِ‌قلبِ‌ویران‌شده‌ام‌کنی چیزی‌دگرگون‌میشود...؟! من‌باهمان‌لبخندهایِ‌مهربانت‌زندگی‌میکنم.. چندسالی‌ست‌که‌چشمانم‌ رنگِ‌انتظارگرفته‌است... قلبم‌نیزبرایِ‌فتحِ‌نگاهت‌انتظارمیکشد... من‌به‌انتظارِفتحِ‌دستانت‌ونگاهِ‌گیراوجذابت‌ به‌درهایی‌که‌ازآن‌رفتی‌خیره‌مانده‌ام... اینکه‌مرادریابی‌سخت‌است‌یاغیرممکن...؟! جانا... من‌ازروزهایِ‌بی‌توخسته‌ام... قلبم‌ازنداشتنت‌به‌ستوه‌آمده‌است... کمی‌مراعات‌کن‌حالِ‌منِ‌نیمه‌جان‌را...🕯♥ 🌹اللّهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها