سامری در فیسبوک 🎬: با صدای کف و سوت حضار، احمد و سیمین از جایگاه پایین آمدند و در آخر مراسم، یکی دیگر از اساتید اسلام شناسی، سخنرانی کرد و مراسم تمام شد. احمد و سیمین صبر کردند تا اکثر شرکت کننده ها از سالن خارج شدند و بعد بی آنکه بدانند دو‌ چشم مرموز و کنجکاو آنها را می بیند دست به دست هم دادند و سیمین با نازی زنانه گفت: وای عزیزم تو واقعا معرکه بودی و احمد می خواست حرفی بزند که ناگهان با صدایی آشنا از پشت سر به خود امدند. سیمین کمی از احمد فاصله گرفت و مایکل با قدم های آرام به انها نزدیک شد، هر دو همراه با تکان دادن سر، سلام کردند. مایکل با دو ناخن دست راستش بر کف دست چپش کوبید و گفت: آفرین! بیش از انچه که از شما انتظار داشتم خوب اجرا کردید و بعد با اشاره به ردیف صندلی های پشت سرشان به آنها فهماند که بنشینند. هر سه روی صندلی نشستند و مایکل وسط آنها قرار گرفت و بعد یک نگاه به چهره سیمین که در زیر آرایش پنهان بود انداخت و نگاهی هم به صورت کشیده و چشمان پر از طمع احمد انداخت و گفت: می دانم که جوانید و دلتان در پی عشق می لرزد و کاملا پیداست که روابطی غیر از هم کلاس بودن بین شماست، از نظر من و جامعهٔ ما کوچکترین اهمیتی ندارد و بعد رو به احمد همبوشی کرد و ادامه داد: این روابط اگر چه برای سیمین بی عیب است اما برای شما که قرار است به زودی رهبر یک حرکت جهانی شوید خیلی خوشایند نیست، منظورم این است شما باید عادت کنید که در ظاهر مانند علمای متعصب و مذهبی که اعتقاداتی محکم دارند و قائل به حفظ حریم محرم و نامحرم هستند عمل کنید، چون قرار است مقتدای مردمی باشید که اغلب احکام دین می دانند و پس لازمهٔ اثر بخشی قوی، حفظ ظاهر است، شما در ظاهر نقش یک عالم متعهد و با ایمان را بازی کن و در خفا هر انچه دوست داری و عشقت کشید عمل کن، پس توصیه می کنم از همین حالا، در همین جا که هستی این کار را تمرین کنی. احمد همبوشی سری به نشانهٔ تایید تکان داد و مایکل در حالیکه از جا بر می خواست نگاهی به او انداخت و گفت: خوب می دانی که ما سخت زیر نظرت داریم و از این لحظه به بعد در این مورد هر خطایی که کنی باید تاوانش را پس دهی... احمد از جا برخواست با صدایی لرزان چشمی گفت و بدون اینکه به سیمین توجهی کند به دنبال مایکل راه افتاد سیمین اوفی کرد و انگار این قبیل حرکات احمد برایش عادی بود زیر لب گفت: پسرهٔ دراز دیلاق...عشقش هم باید ارباب هاش تعیین کنند، یعنی هر جا پول بیشتری باشه عشقش هم فوران می کنه. احمد خودش را به مایکل رسانید و‌گفت: من همان خواهم بود که شما امر کنید، فقط بفرمایید مرحلهٔ بعدی آموزش های من چی میشه؟ مایکل از زیر عینکش نگاهی به او انداخت و گفت: یک هفته استراحت کن تا ببینم واقعا مرد عمل هستی یا نه؟ اینم یک امتحان برای تو هست، به وقتش خبرت می کنم. ادامه دارد.. براساس واقعیت 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🎞🎞🎞🎞🎞