🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 بسم الله الرحمن الرحیم نوای زیبای نوحه حاج محمود کریمی در اطراف ایستگاه صلواتی پیچیده بود شال سبزش را دور گردنش انداخت سینی چایی را برداشت و روی میز گذاشت با خالی شدن سینی لبخندی زد و گفت:محسن،سینی بعدی! محسن شیر سماور را باز کرد و گفت: سید جان از کارتن بسته‌ی قند رو میاری. کارتن را باز کرد و بسته‌ی قند را که نسبتا سنگین بود روی میز گذاشت.  در حالی که قندان ها را پر می‌کرد رو به او گفت: کمیل جان... چه خبری از پسرخاله‌ات ؟ -فعلا که سربه راهتر شده. -خداروشکر، آخرین سینیه. سینی را از دست محسن گرفت و گفت: امشب خودم جارو میزنم اینجارو.                             *** موتور را مقابل ساختمان یک طبقه ای متوقف کرد و پیاده شد. با دیدن در حیاط که باز بود از فرصت استفاده کرد و موتورش را داخل برد. در حیاط را بست، مادرش روی دالان ایستاد و گفت: ماشینت کو؟ -منصور ازم قرض گرفت و جاش موتورشو داد بهم. مادرش با حرص از پله ها پایین آمد: بیین کمیل درست دستمون به دهنمون میرسه ولی منصور که رانندگیش افتضاحه... من نمیدونم این پسرخالت چی داره که اینقدر هواشو داری.. نه به اون که صبح تا شب تو خیابونا وله نه به تو. کمیل تکانی به لباس هایش داد و گفت: پشت سرش بد نگو... می‌خواست نامزدشو ببره بیرون من دارم سعی می‌کنم سر به راهش کنم، اگه ماشینمو بهش نمیدادم از دستم دلخور میشد و به حرفام گوش نمیداد. -اخه اون دوتا که بهم محرم نیستن هنوز! -گفت مادر دختره هم هست. -از کجا میدونی راست گفته. -اگه بخوام تغییرش بدم باید بهش اعتماد داشته باشم. سعی داره عوض بشه... بعد محرم که عقد کنه خیلی بهتر از حالا میشه.. زن که بگیره ایمانش قوی میشه. -تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره.. خودت چرا زن نمیگیری؟ کمیل با خنده گفت:هرکی یه راهی داره دیگه. در همین حین گوشی اش زنگ خورد با دیدن اسم منصور نگاهی به مادرش انداخت نمیخواست حساسیت اورا زیادتر کند رو به مادرش گفت: تو برو داخل سرده منم میام. مادرش که حدس زده بود کمیل قصد دارد بدون حضور او با تلفنش حرف بزند گفت:زود بیا شام یخ کرد. با رفتنش کمیل تلفن را جواب داد: -سلام صدای سراسیمه  مردی داخل گوشی پیچید: آقا کمیل؟ مشکوکانه گفت:بله خودم هستم؟ -حال پسرخالتون بد شده. -الان کجاست؟چیشده؟ -آدرسو واست میفرستم بیا ببرش... خودش گفت به کمیل زنگ بزنین. کمیل زیر لب گفت: یا حضرت عباس... باز چه گندی زدی منصور؟ مقابل ساختمان بلند و شیکی توقف کرد زنگ در را فشرد. زن جوانی گفت: کیه؟ -دنبال منصور اومدم.گفتن حالش بد شده. -بیا بالا... ... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c