سامری در فیسبوک
#قسمت_چهل_دوم 🎬:
همبوشی رو به ان جوان کرد وگفت: نام تو و مادرت چیست؟!
جوان با تعجب نگاهی به او کرد و گفت: نام من و مادرم را برای چه می خواهی؟
همبوشی نیشخندی زد و گفت: من به معجزات متعددی مجهز هستم، می خواهم عاقبتت را پیش بینی کنم
جوان خنده ای کرد و گفت: گل بود به سبزه نیز آراسته شد، به تمام مناقبتان رمالی هم اضافه شد؟!
انگار سخن همبوشی برای مردم اطرافش جالب بود، مردی که کنار آن جوان بود گفت: اسم این جوان علی و اسم مادرش هم صدیقه هست حالا بگو بدانیم چه در چنته داری؟
همبوشی با چشمهایی که انگار نگاه ابلیس را در خود داشت به آن جوان خیره شد و گفت: وعدهٔ ما فردا همین موقع، همین جا، البته اگر سالم ماندی بیا و با انگشت به او اشاره کرد و ادامه داد: ای علی فرزند صدیقه! امروز آخرین روزیست که روی پای خود ایستادی، تو به خاطر توهین و تمسخر احمدالحسن، نواده آقا امام زمان و یاری نکردن او، تنبیه خواهی شد، تنبیهی از سوی خداوندکه سخت و طاقت فرسا خواهد بود، برو دعا کن این تمسخر تو نسبت به من به قیمت جانت تمام نشود، البته من دعا می کنم که خداوند تنبیه آنچنان سختی برایت در نظر نگیرد تا تو هم به حقانیت من اقرار کنی...
مردم همه خیره به احمد الحسن بودند، عده ای در دلشان از او هراس پیدا کرده بودند و میترسیدند با او مخالفت کنند و بلایی بر سرشان نازل شود، اما باید تا فردا صبر می کردند، تا نتیجه این مباحثه یا بهتر بگویم مباهله را ببینند
آن جوان که همه اینک میدانستند نامش علی ست، بار دیگر خنده بلندی کرد و گفت: خدا کند این ادعا به پیامبری جنابتان ختم نشود و بعد با لحنی محکم گفت: حرف شما قبول! اگر تا فردا خدا بر من به واسطه توهین به شما خشم گرفت، من نه تنها نادم و پشیمان می شوم بلکه به نیابت که چه عرض کنم به امامت و رسالت و پیامبری شما هم اقرار می کنم، گرچه که بعد از رسول الله پیامبری نخواهد آمد ولی اگر تا فردا هیچ بلایی دامن گیر من نشد، تو از ادعاهایت دست برمی داری و توبه می کنی؟!
احمد همبوشی که انگار از کار و ادعایش مطمئن بود سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: خدا و امام اولش،علی بن ابیطالب را گواه می گیرم که هر آنچه تو گفتی انجام دهم.
با این حرف احمد همبوشی گویی زنگ پایان معرکه نواخته شد، همبوشی و حیدر المشتت، جمعیت را شکافتند و راه بیرون را در پیش گرفتند و عجیب اینکه حتی نگاهی هم به سمت زیارت مولا علی نکردند و آن جوان همانطور که با نگاهش رد رفتن آنان را دنبال می کرد، سرش را برگرداند، جلوتر رفت و دست روی سینه گذاشت و به علی اعلی سلام داد، او نیت کرده بود امشب را تا روز بعد که با این مرد شیاد وعده کرده در حرم امن مولا علی بماند و این سعادتی بود که یک شب در حرمی که بوی عرش خدا را میداد با خدایش راز و نیاز کند...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
به نیت زمینه سازی ظهور