🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت دوازدهم
تا خود فردا ذهنم درگیر بود....
درگیر سمانه... درگیر نسرین ...
توی خونه راجع به این موضوعات صحبتی نکردم باید اول خودم متوجه میشدم بعد برای احسان مرز بندی می کردم...
زمان مثل همیشه به سرعت طی شد...
نسرین که وارد مطب شد درست مثل چند وقت پیش هایش بود شاداب و سرزنده...
چقدر راحت می شد از چهره ی آدم ها حال و روز دلشان را فهمید...
و به قول شاعر:رنگ رخساره نشان میدهد از حال درون...
بعد از یه احوال پرسی گرم با لبخند نگاهم کرد و گفت: راستش رو بگو خانم دکتر چه خطایی از ما سر زده احضارم کردی!
چند وقتی بود احوالی نمی گرفتی؟!
چی شده یادِ دار و دیوونه ها افتادی !
لبخندی زدم و گفتم: زهوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد نسرین خااااانم ... حالا ما بی معرفت!
شما معرفتت رو کجا فروختی که یه ذره اش هم به ما نرسید که حتی بیایم یه پّر شیرینی عروسیت رو بخوریم!
با دست زد روی پاهاش و گفت: من شرمنده ام رایحه! باور کن شیرینی به خودمم ندادن فکر کن! حالا یه پر شیرینی ناپلئونی طلب شما... بریم سر اصل مطلب ببینم چی شده یار مرا طلبیده!
ریز نگاهش کردم و گفتم ای دختر زرنگ باشه ما می مونیم و یه پَر ناپلئونی!
چون جز اصول مشاوره ای بود که نباید راجع به مراجع کنندهام مطلبی بگم اسمی از سمانه نبردم و مستقیم وارد نشدم گفتم: نسرین جان از بچه ها شنیدم توی فضای مجازی فعالی!
خواستم ببینم چه جوریه!
ذوق کنان گفت: واااای رایحه میخوای فضای مجازی کار کنی؟ چقدر خوب! می دونی چقدر نیازه؟!
با چشم هام خیره نگاهش کردم و گفتم: در این حد نیازه که اینقدر ذوق کردی!!!
گفت: آره خیلی هم نیاز بعد چشمکی زد و ادامه داد آخه مشاور خوب کم داریم!
بعد با هیجان ادامه داد: من هم اینستا فعالم...
هم وات ساپ...گاهی هم تلگرام....
سوالی گفتم: خوب چکار می کنی؟
گفت: ببین چند شاخه است و بچه ها هر کدوم یه شاخه رو انتخاب می کنن من پاسخگویی به شبهاتم، بعضی از بچه ها حجاب، بعضی ها خانواده، بعضی ها دشمن شناسی، بعضی ها....
با سر تاییدش کردم و گفتم: آفرین این همه فعالیت!
خودکار به دست و آماده ی نوشتن پرسیدم: نسرین شیوه ی خاصی داری برای کار کردن توی فضای مجازی؟ آخه من شنیدم خیلی وضعیت برای کار کردن مناسب نیست یعنی چه جوری بگم فسادش بیشتر از ثوابشه!
نفس عمیقی کشید و گفت: من برای خودم قاعده دارم بقیه رو نمیدونم...
با لبخند گفتم: میشه قواعدت رو به منم بگی ببینم می تونم مثل تو رستم بشم بیام تو میدون!
یه جور خاصی نگاهم کرد و گفت: رایحه راستش رو بگو دوربین مخفیه!
آزمایش روانشناسی بالینیه!
تست شخصیته!
متعجب نگاهش کردم و گفتم: نسرین اینا چیه داری می گی دختر!
گفت: آخه رایحه یه چیزی میگیا!!!
یعنی شما خانم دکتررررر روانشناسی قواعد فضای مجازی رو نمیدونی؟!
منو گرفتی!!!
همون وقت وقتش که هیچ کس با اینترنت کار نمی کرد شما توی تمام سایت ها ی علمی مدام پرسه میزدی ببخشیدا البته اینطوری گفتماااااا!
نگاه کن رایحه!
جون من!
راست و حسینی!
اگه داری کار پژوهشی انجام میدی که نیاز داره طرف ندونه که واکنشش صادقانه باشه بگو، من قول میدم بازم خودم باشم...
خندم گرفت....
گفتم: نسرین جان باور کن نه کار پژوهشی! نه تست شخصیت! فقط میخوام بدونم خط قرمزهات توی فضای مجازی چیه همین!
بعد هم کمی جدی شدم و گفتم: این چند وقت خیلی مراجعه کننده دارم که تحت تاثیر فضای مجازی سبک زندگی و روحشون ریخته بهم! حتی بچه هایی هم تیپ خودت! می خوام بدونم تا شاید بتونم کمکی کنم شاید...
خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: حله
گفتم خوب منتظرم...
گفت: آخه رایحه....
قواعد من یه قاعده داره!
نمیدونم بگم!
شاید تکراری باشه برات!
شاید تعجب کنی!
شایدهم ساده به نظر بیاد!
آخه من با توجه به شناخت در این مدت فعالیتم این قواعد رو برای خودم برنامه ریزی و اجرا کردم!
گفتم:چقدر چونه میزنی نسرین! اگه بدونی سر بعضی از زندگی ها با این فضای مجازی چی اومده اینقدر مِن مِن نمیکردی!
از جاش بلند شد و گفت: ماژیکتون رو می تونم استفاده کنم رایحه جان؟!
گفتم: بععععله فقط اگه رنگ بده! میدونی که مال یه خانم دکتررر بوده که کلی ازش استفاده کرده...
لبخندی زد و با کلمه ای که روی تخته نوشت و جمله ای که گفت خشکم زد!!!
بزرگ و پر رنگ با ماژیک قرمز نوشت: رابطه...
بعد هم خیلی جدی گفت: من قوانینم بر اساس رابطه است!!!
نویسنده: سیده زهرا بهادر
@montazeraan_zohorr