🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیستم
گفتم: مهدیه جان حرف شما درسته اما ناقصه!
شما فقط داری یه طرف قضیه رو می بینی!
خوب وقتی تمام این رابطه ها روی آدم تاثیر میگذاره طبیعتا هر کلیکی یا لایک یا اینتری که برای حمایت از یه کار خوب باشه به همون اندازه تاثیرش هم خوب و موثره!
ببینید بچه ها یه حقیقت وحشتناک اینه که اسلام هیچ ضربه ای بالاتر از بیخیالی و بهانه تراشی امتش نخورده! رفقا گوشه نشستن و کار نکردن و کنار رفتن به بهونه ی های مختلف راحت ترین و بدترین کار!
به همون اندازه بدون علم و فکر کردن هم کار کردن وحشتناکه و چه بسا حتی ضربه ی بیشتری هم بزنه! اینکه من این موضوع رو مطرح کردم که بگم با راه حل ساده ی مدیریت کردن میشه توی این فضا هم فعالیت کرد اما یادمون نره برای مدیریت کردنه چه خودمون، چه زندگیمون، چه فضای مجازی باید یه سری قوانین باشه یا اگر نیست براش بگذاریم تا کار درست جلو بره!
مثلا یکی از قوانین اینکه پاسخ سوالهای غیر مرتبط با کانال یا پیج یا گروهتون رو ندید! یا با نامحرم وارد چت و صحبت نشید! یا مسائل خصوصی و درد ودل کردن توی فضای مجازی رو کلا کنار بذارید!
شاید باورتون نشه بچه ها ولی یکی از مراجع کنندهام می گفت: طرف پرسیده حال شما خوبه؟
و من جوابش رو دادم و همین جواب دادن باعث شروع یک ماجرای پر دردسر از همین جمله ی به ظاهر ساده شده!
بعد پرسیدم خوب چه لزومی داشت پاسخ بدید؟! میگفت: احساس کردم بی ادبیه!
جالب اینجاست نمیگفت فکر کردم بی ادبیه!
چون طبیعتا عقل انسان میگه اگر کسی رو شما نمی شناختین و شروع کرد باهاتون احوال پرسی کردن لزوما نباید جوابش رو داد!
ثریا از اونور گفت: جواب هیچ کس رو ندیم که اینجوری نمیشه کار کرد!
گفتم: ثریا خانم دقت کنید نگفتم کلا جواب ندید! گفتم بی ارتباط به موضوع کانال یا پیج یا گروهمون جواب ندیم! یا متوجه شدیم نامحرمه وارد حاشیه نشیم! اینا خط قرمز هایی که با توجه به هر تیپ شخصیتی هم که داریم اگه رعایت نکنیم نا کجا آباد منزلگه ما میشود خدای نکرده!
دقت کنید یه خط قرمز دیگه یا یه قانون دیگه هم که اینجا جاشه بگم تا فاطمه یه سری قوانین مهم رو میچینه برامون اینه که دقت کنیم و حواسمون باشه به محتوای کلام و محتوای بیان!
داخل هر رسانه ای میخوایم کار کنیم!
مهدیه گفت: نخیررررر این خانم دکتررررر هر چی هم بگیم باز نمی تونه زیر دکترا حرف بزنه!!!!
نگاهش کردم گفتم: مهدیه جون من، الان حرف من نامفهوم بود!!!
یلدا همونطور خودکار به دست نگاهی کرد و جدی گفت:نه خیلی هم شفاف بود!
یعنی چی می خوایم بگیم و در چه قالبی و با چه بیانی ارائه اش میدیم مهمه!
مثلا محتوای خوب و جذاب و بروز داشته باشیم با قالب خوب و متین و موجه و طبیعتا نباید در قالب کلماتی که عشوه و ناز داره مثل عزیزم! عشقم! گلم! نفسم! خواهرم! برادرم! بیان کنیم!!!
ثریا نگاهی به مهدیه کرد و گفت: یاد بگیر مهدیه خانم! یلدانصف ما سن داره به توان n فهم و درک و شعور!
مهدیه گفت: نچ مثل اینکه امروز روز من نیست...
هنوز حرفش تموم نشده بود که گوشی مریم زنگ خورد!
مهدیه گفت: بیا!!!! بفرما!!!!
حالا اگه گوشی من زنگ میخورد می گفتین چرا وسط جلسه گوشیت رو سایلنت نکردی! روی پرواز نذاشتی! خاموش نکردی و از این حرفها...
مریم لبخندی زد و سری تکون داد و جواب گوشی رو داد:
سلام آقای معروفی...
بله... بله... ممنون
چشم....
الان یکی از بچه ها رو می فرستم جلوی در تحویل بگیرن...
خدانگهدار....
نفس عمیقی کشید و نیم نگاهی به مهدیه کرد و با لبخند ریزی گفت: مهدیه خانم اگه الان گوشی من روی سایلنت بود هم شما از پذیرایی محروم بودی هم یه سری هدیه و شاید یه سری چیزهای دیگه!
حالا هم سریع برو جلوی در آقای اشرف نیا منتظر ایستادن وسیله ها رو تحویل بدن...
مهدیه غر غر کنان گفت: کلا امروز مظلوم گیر آوردینا...
یلدا گفت: میخواید من برم!
مریم با لبخند گفت: نه کار مهدیه است عزیز شما باش...
ثریا دوباره اومد یه چیزی بگه که با اشاره ی چشم فاطمه ساکت شد!
مهدیه چادرش رو سر کرد و در حالی که همچنان غر میزد رفت...
اما نمیدونست این انتخاب مریم اتفاقی نیست....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c