✅همسر شهید همت می گفت: 🌺ابراهیم بعدِ چندین عملیات اومد خونه سرتا پا خاكی بود و چشم هاش قرمز شده بود به محض اینکه اومد، وضو گرفت و رفت که نماز بخونه. گفتم: حاجی لااقل یه خستگی در کن، بعد نماز بخون 🔻سر سجادش ایستاد و در حالی که آستینهاشو پایین میزد گفت:من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره این قدر خسته بود كه احساس میكردم هر لحظه ممكنه موقع نماز از حال بره