‍ ✍ ابو خدیق خبرنگار بنی امیه بود. مختار او را گرفت گفت: ابوخلیق شما که وقایع کربلا را می نوشتی جایی بود که خودت هم به گریه بیفتی و منقلب بشوی؟ 💥 گفت: چرا، یک جا دل من دشمن هم آتش گرفت. وقتی قنداقه ی غرق بخون علی اصغر دست اباعبدالله بود و گوش تا گوش بریده شده بود. آقا اباعبدالله به طرف خیمه ها برگشتند اما تا به طرف خیمه ها برگشتند دیدند رباب مادر این طفل کنار خیمه ایستاده و منتظر بچه اش است. اباعبدالله خیلی خجالت کشید. دید این مادر منتظر است که الآن بچه اش را آب دادند و می آورند و در آغوش خودش می گیرد. آقا اباعبدالله برگشتند بعد از لحظاتی دوباره به طرف خیمه ها برگشتند، سه بار به طرف خیمه ها رفتند و برگشتند. در این موقع دل من هم سوخت و من هم برای اباعبدالله گریه کردم.❗️ در آخر آقا اباعبدالله پشت خیمه ها رفتند دو رکعت نماز خواندند و یک قبر کوچکی کندند وقتی خواستند علی را دفن بکنند یک وقت دیدند صدایی آمد که صبر کن که بچه ام را یکبار دیگر زیارت کنم... ♦️ما همه منتظران امام زمان آن غریب تنها بیاییم متوسل به این دردانه و باب الحوائج شده و ایشان را واسطه ،قرار داده و ظهور مولایمان را خواستار شویم 🌱