رفتیم‌پیش‌بچه‌ها،حسین‌رودیدم. همدیگرروبغل‌ڪردیم خوشحال‌بودم☺️ حسین‌جان‌دید؎اومدم حسین‌لبخند؎زدو‌گفت:گفتم‌ڪہ‌میا؎ بعد‌جوونۍزیبا‌پیش‌مااومد خیلۍباوقارسلام‌و‌علیڪ‌ڪرد‌و‌رفت!🚶🏻‍♂ گفتم:حسین‌جان‌این‌آقا‌ڪیہ؟!🤔 خیلۍتیپ‌امروز؎شاداب‌و‌جوان‌بود گفت:بابڪ‌نور؎ ،باادب‌و‌اصیل👌🏼 گفتم:مشخصہ‌چون‌اون‌منو‌‌تاحالا‌ندیده‌بود خیلۍتحویلم‌گرفت‌و‌بعد‌رفت. ا؎ڪاش‌میدونستم‌شهید‌میشہ‌و‌اون‌رو ! راوی: همرزم شهید