🔴عاقبت حل نکردن مشکل دیگران! 🌾حاج محسن ساری میگوید: یکی از شاگردان و مریدان جناب شیخ، یک افسری بود. 🔶از ما دعوت کرد و با جناب شیخ رفتیم منزلش و در بین این که ما غذا می خوردیم و صحبت میکردیم ✍افسری دیگر (از آشنایان صاحب مجلس )وارد شد و گفت : آقا! چند روزی است زیر بغل من یک کورک در آمده و خوب نمیشود.. 💥شیخ رجبعلی، یک توجهی کرد و گفت : در دفترتان پشت میز نشسته بودید. یک آدم قدکوتاه پیرمردی که کلاه پوستی سرش بود،آمد.. 💠 کارش را عمدا راه نینداختی..‌ این کورک ، به خاطر آن است! افسر یک خُرده فکر کرد، خندید و بعد گفت: راست میگوید..این، مال اونه! کتاب کیمیای محبت۵ روز تا غدیر.. 🌿🌺☘🌸🍀🌷🪴🌹🍃 💫 🌟