هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
عشقشو‌‌جلو‌چشماش‌به‌اتیش‌کشیدن💔″! نگاهمان به هم گره خورده بود...دیگر هیچ توجهی به اطرافم نداشتم...انگار افکارم با افکارش یکی بود...اولین پلکم قطره اشکم را در آغوش گونه هایم سپرد...روزی را به یاد میاوردم که برای تک دخترمان اسم مینوشتیم...اشک های روی گونه هایش که با لبخندش تلفیق میشدند دلم را آتش میزد...حرارت فندک را جلوی چادرش گرفت... حس میکردم نفس هایم تو خالی است... انگار از کارم پشیمان شده باشم با تمام وجود فریاد میزدم و نامش را صدا میکردم... داشت با چادرش میسوخت:)) من ارام شده بودم و اشک میریختم ولی او جیغ میکشید...تمنا میکرد...التماس میکرد و من هیچ کار نمیتوانستم برایش انجام دهم:) پایش را به ستون کنارم تکیه داد و باصدای تحلیل رفته ای گفت: -خیلی سخته کسی رو که عاشقشی با دستای خودت اتیش بزنی نه؟! https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680