معبود من؛
این گوی خاکی در زیر پا و آن گنبد مینایی در بالای سر، ناز و نعمتی که در آن غرق شدهایم از آب و خاک و هوا، از زمین و آسمان، شبی که جامهی آرامش است و صبحی که مایهی برکت و آنهمه عنایتی که مابین اینهاست و مایی که انگار نه انگار....
معبود من؛
شرمسارم از خویش که نه شکرم شکر است و نه عباداتم عبادت، و هر لحظهام کفران است و هر نفسم خلاف عهد بندگی...
معبود، معشوق، محبوبِ مهربان من...
مرا برای خود و به راه خود و در بند خود برگیر که دور از تو، نبودنم حتمیست