باران برایش فرق چندانی ندارد
در دشت ها یا در بیابان ها ببارد
یک دغدغه با ابرها دارد کجا کی
مردی زنی یا کودکی تخمی بکارد
او مهربان و مهربان و مهربان است
با شُرشر اش لبخند را بر لب بیارد
وقتی تو دست از جان بشویی موج دریا
بر صخره ها نقش از رخ خود مینگارد
باران تو رویش را جلا دادی که امروز
رنگین کمان بر آسمان دل می سپارد
باران دلم این روزها گرد و غبارست
غم پنجه ها راه گلو را میفشارد
باران دعایم کن دعایم کن که شاید
اندیشه ام پا در رکاب تو گذارد
باران دلیل شعرهای این و آن بود
گر شاعری اوراقِ دیوان میشمارد