مادر ش برای علی شرط گذاشت اگرنمازصبح هایش را《 اول وقت》 بخوانداجازه رفتن به سوریه میدهد.
اول که ازمادرش اجازه خواست برودسوریه مادرش گفت :تواینجاپشت جبهه باش خدمت کن، علی گفت:مامان رضایت بده بروم ،آن زمانی که امام حسین(ع) شهید شد حضرت زینب ( س) رابه اسارت بردند همه درعزاداری ها می گویند ماآن لحظه کنار اهل بیت نبودیم ،اما الان که هستیم نمی گذاریم دوباره به حریم حضرت زینب (س)تجاوز کنند.گریه میکرد ،چه گریه های!میگفت :بی بی جان من رابطلب بگذاربیایم ازحرمت پاسداری کنم.من هم دوست داشتم دراین راه برود وراضی شدم.
بعداز رفتنش رفتم مسجد دورکعت نماز شکر زیارت عاشورا ودعای توسل خواندم وبدرقه راهش کردم .احساس میکردم قلبم درحال پرواز است گفتم :خدایاشکرت که چنین فرزندی به من دادی.با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم.نمی دانم چرا آنقدر خوشحال بودم،با اینکه از اول راضی به رفتنش نبودم .برای علی شرط گذاشتم اگر نمازصبح هایش را اول وقت بخواند اجازه رفتن میدهم.هیچوقت ندیدم ،علی نمازصبحش قضاشود.برای اینکه اول وقت بخواندخیلی سختش بود.مانده بودچه کند؟خواهرش به او گفت :علی قول بده ونذرکن می توانی انجام بدی،مامان هم راضی میشود.
شهید مدافع حرم :علی جمشیدی
داستانک چهارم
@montazeran1184