در خواب دیدم ... کبوتری سفید بال پرواز کنان وچرخ زنان دور حرم میچرخیدم گاهی به گنبد خیره میشدم به حرم پاک و معصوم خانم میگفتم باخودم خانم جان من کبوترم ولی تا جان دارم انقدر دور مرقدت میچرخم که مبادا کسی بخواد به حرم ت اسیبی برساند در همین حال که در حال نگهبانی بودم تشنه شده بودم دیدم که ازدور سیاهی بطرف حرم میایند با اینکه خیلی تشنه بودم گفتم سلام بر حسین فدای لب تشنه آقا بشم وفدای حرم زینب که از سمتی تیری به طرفم زده شد خود رادراسمان خونین وسبک احساس کردم آری من شدم فدای حرم خانم زینب کبری شدم اری شدم شهید مدافع حرم
داستانک نهم
@montazeran1184